باز بر خونم کمر بربسته ای
وان دو ابروی سر بر بسته ای
من میان بر بستنت را بنده ام
موی را گویی کمر بر بسته ای
می روی چون تیر و در دل می خلی
تا خود از شست که بیرون جسته ای
ازتری آب از لبانت می چکد
بس که اندر چشم من بنشسته ای
تازه کردستی ز نم بر روی خود
هم به خون تازه در پیوسته ای
بر زمین پهلو نمی یارم نهاد
بس که خسرو را به مژگان خسته ای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیرعالم اوست در هر رستهای
هرچ ازو بگذشت خادم دستهای
چون درین ره پای خود نشکستهای
بر کی میخندی چه پا را بستهای
بر لب قلزم به غم پیوسته ای
قلزمی دیگر درو در بسته ای
در گلستان این چنین خوش رستهای
وانگهی در بزم او گلدستهای
گفت: مردی، از علایق رستهای
چون تو، دل بر قید طاعت بستهای
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.