گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بکش به گرد رخ خط دلربا پرده

که هیچکس نکند آفتاب را پرده

ز بیم آنکه رسد چشم آفتاب به تو

ببست ابر به هر لحظه در هوا پرده

کند به پیش رخت پرده پوشی سبزه

چو گل به باغ کشد به سر گیا پرده

گل از رخ تو بدزدید روی و پنهان داشت

ولیک پاره شدش ناگه از صبا پرده

جمال روی تو پوشیده چون نخواهد ماند

مپوش پیش رخ از پرده دو تا پرده

تنت بجای نهفتن چنان بود که کشد

به روی باده ز جان جهان نما پرده

شها، ز بهر جدایی و مدح تو خسرو

گشاد از پس هر پرده ای جدا پرده