گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به کوی عقل مرو، گر به عشوه بردی راه

وگر ز عقل گذشتی، بگوی بسم الله

هزار بار به گوش دلم رسید از غیب

که عشوه راهنمایست و عقل مانع راه

وگر به سلسله عشق مبتلا شده ای

برو به میکده وز پیر دیر همت خواه

به یک پیاله رهاند ز بند عقل ترا

من آزموده ام ار نشنوی، مرا چه گناه

بیا به مجلس رندان و بر کف ساقی

قران چشمه خورشید بین به یک شبه ماه

مجو مجو قدح باده در جهان، خسرو

که آب بوالهوسان ریخت حب منصب و چاه