گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای حسن، تو آفت زمانه

روی تو به دلبری فسانه

صد دل درود دمی به زلفت

گر تیز رود زبان شانه

هر دم سوی قبله دو ابروت

خورشید یگانه در دو گانه

از زلف تو گاه قبله بازی

مطروح دو رخ شده زمانه

من غرقه و تو به آب چشمم

پیش رخ خویش بر کرانه

تیرم زنی و خوشم که باری

بشناختیم بدین بهانه

گم گشتی خسروا، به کویش

یا ماند مگر ترا به خانه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

گویند که نیکبخت و بدبخت

هست از همه چیز در فسانه

یک جای دو خشت پخته بینی

پخته به تنور در میانه

این بر شرف مناره افتد

[...]

فلکی شروانی

بادا همه ساله ذخرة الدین

آسوده ز فتنه زمانه

شهزاده شیر دل فریدون

آن چون پدر از جهان یگانه

میری که ز قدر درگهش را

[...]

عطار

ای راه تو بحر بی کرانه

عشق تو ندیم جاودانه

از عشق تو صد هزار آتش

در سینه همی زند زبانه

گر بنماید زبانه‌ای روی

[...]

عراقی

آن بحر محیط بی‌کرانه

و آن نور بسیط جاودانه

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه