گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای حسن، تو آفت زمانه

روی تو به دلبری فسانه

صد دل درود دمی به زلفت

گر تیز رود زبان شانه

هر دم سوی قبله دو ابروت

خورشید یگانه در دو گانه

از زلف تو گاه قبله بازی

مطروح دو رخ شده زمانه

من غرقه و تو به آب چشمم

پیش رخ خویش بر کرانه

تیرم زنی و خوشم که باری

بشناختیم بدین بهانه

گم گشتی خسروا، به کویش

یا ماند مگر ترا به خانه