گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای غالیه گرد ماه سوده

آراسته شمع را زدوده

برداشته نسخه ای ز خورشید

آیینه که روی تو نموده

یک خنده ز لعل شکرینت

زنگار هزار دل زدوده

جان تازه شود ز گرد خنگت

کان خاک مفرحی ست سوده

هر روز به کوی تو جوانان

جان کاشته و جگر دروده

هر روز به دیدن رخ تو

جان داده و عمر تو فزوده

بیگانه شد آن کسی که بوده ست

وقتی به دل خراب بوده

هر شب دل من حدیث دردت

هم گفته و هم ز خود شنوده

کس در غم تو نداده پندم

جز آنکه غمی نیازموده

بسته به عطای او دل خویش

خسرو که میان خون غنوده