گنجور

 
جامی

داری به جان من کمین ای من کمین هندوی تو

خوی تو گر هست این چنین صد جان فدای خوی تو

گه بر در بتخانه ام گه در حریم خانقه

القصه گردم در به در دایم به جست و جوی تو

بادا ز زخم ناوکت در سینه صد روزن مرا

باشد که افتد پرتوی از آفتاب روی تو

روز و جفای چاوشان شبها و بیم پاسبان

یارب من آزرده جان کی راه یابم سوی تو

یکباره دل برداشتم از قیل و قال مدرسه

زین پس به کنج میکده ماییم و گفت و گوی تو

تا کی چو زاهد بی جهت آریم سوی قبله رو

محراب طاعت بس بود ما را خم ابروی تو

جامی کی از خاک درت محروم ماندی این چنین

گر آبرویی داشتی پیش سگان کوی تو

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو

خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو

گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم

کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو

از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس

[...]

جهان ملک خاتون

ای دیده ی بخت جهان در آرزوی روی تو

وی قبله ی جان جهان طاق خم ابروی تو

ای نور چشم من صبا آورد بویت سوی ما

عمریست تا جان می دهد مسکین دلم بر بوی تو

تا چند چوگان جفا جانا زنی بر جان ما

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
اهلی شیرازی

سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو

باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو

دورم من و نزدیک تو نتوانم از ضعف آمدن

کاهم ز غم باشد مرا بادی رساند سوی تو

تا بر زبان دیگری نام تو باری نگذرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه