داری به جان من کمین ای من کمین هندوی تو
خوی تو گر هست این چنین صد جان فدای خوی تو
گه بر در بتخانه ام گه در حریم خانقه
القصه گردم در به در دایم به جست و جوی تو
بادا ز زخم ناوکت در سینه صد روزن مرا
باشد که افتد پرتوی از آفتاب روی تو
روز و جفای چاوشان شبها و بیم پاسبان
یارب من آزرده جان کی راه یابم سوی تو
یکباره دل برداشتم از قیل و قال مدرسه
زین پس به کنج میکده ماییم و گفت و گوی تو
تا کی چو زاهد بی جهت آریم سوی قبله رو
محراب طاعت بس بود ما را خم ابروی تو
جامی کی از خاک درت محروم ماندی این چنین
گر آبرویی داشتی پیش سگان کوی تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و جستجوی معشوق خود اشاره دارد. او خود را در حالت کمینی برای معشوق توصیف میکند و از عمق احساساتش نسبت به او سخن میگوید. شاعر به فراز و نشیبهایی که برای رسیدن به معشوق تجربه میکند، مانند رفتن به مکانهای مختلف (بتخانه و خانقه) اشاره میکند. او از درد عشق و آرزوی وصال میگوید و به محدودیتهای اجتماعی و دینی که مانع او شدهاند، انتقاد میکند. در نهایت، شاعر تصمیم میگیرد که از قید و بندهای مدرسه و زهد رهایی یافته و به میکده و جمع دوستانه برود، جایی که میتواند به عشق و گفتوگو با معشوق خود بپردازد.
هوش مصنوعی: تو در دل من پنهانی، ای در انتظار عشق هندیات. اگر این گونه است که تو هستی، صد جانم را فدای خوی تو میکنم.
هوش مصنوعی: گاهی در کنار معبد محبوبم و گاهی در آستانه خانقاه، خلاصه اینکه همیشه در پی تو در این در و آن در میگردم.
هوش مصنوعی: ای کاش زخم تیر تو در دل من سبب شود که نور چهرهات به هزار پنجره در وجودم بتابد.
هوش مصنوعی: در روزها از دشواریهای زندگی و در شبها از نگرانیهای نگهبانان رنج میبرم. ای پروردگار، جانم به سختی افتاده است؛ چگونه میتوانم به سوی تو راه پیدا کنم؟
هوش مصنوعی: به یکباره از سر و صدا و همهمهی مدرسه فاصله گرفتم و حالا به گوشهای از میکده میروم و با تو صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: چقدر باید مثل یک زاهد بیهدف به عبادت و نیایش بپردازیم؟ در حالی که تنها یک نگاه معنادار به ابروی تو برایمان کافی است.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی از خاک درگاه تو بی بهره بماند؟ اگر تو چنان شایسته نام و آبرو بودی، مختار سگان این محله بودی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو
خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو
گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم
کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو
از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس
[...]
ای دیده ی بخت جهان در آرزوی روی تو
وی قبله ی جان جهان طاق خم ابروی تو
ای نور چشم من صبا آورد بویت سوی ما
عمریست تا جان می دهد مسکین دلم بر بوی تو
تا چند چوگان جفا جانا زنی بر جان ما
[...]
سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو
باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو
دورم من و نزدیک تو نتوانم از ضعف آمدن
کاهم ز غم باشد مرا بادی رساند سوی تو
تا بر زبان دیگری نام تو باری نگذرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.