گنجور

 
اهلی شیرازی

صیدم نکرد غنچه لبی جز بگفتگو

من مرغ زیرکم ندهم دل برنگ و بو

من کیستم که دولت وصلش کنم خیال

خوش دولتی است گر گذرم در خیال او

در کعبه شرف چو سعادت نشد رفیق

اینهم سعادتی است که میرم بجستجو

داند که ملک حسن بود زان او از آن

شاهانه میکند سخن آنشوخ تندخو

اهلی بسوز اگر هوست پاکدامنی است

کین خرقه تو پاک نگردد بشست و شو