گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نیست گشاده چشم من جز به خیال روی تو

بسته کس نشد دلم جز به شکنج موی تو

هر سحری چو بیدلان آیم و بر تو بنگرم

از پی آنکه شد مرا فال خجسته روی تو

پیش من آ که ساعتی با تو مگر دمی زنم

زانکه به لب رسیده شد جانم از آرزوی تو

دیده من ز نیکوان روی تو اختیار کرد

از پی چشم زخم تو کم نگرم به سوی تو

مرد چو خسرو از غمت بوی وفا بدو رسان

تا به وسیله صبا زنده شود به بوی تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode