گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تا به زمانه شد خبر از مه با کمال تو

شیفته گشت عالمی ز ابروی چون هلال تو

تا به دو هفته ماه اگر راست کند جمال تو

تیز نگاهش اوفتد هر شبی از کمال تو

از خطت ار چه کشته شد خلق بترس از خدا

نامه او سیاه باد از رقم وبال تو

قرعه دروغ می زنم بهر صبوری، ارنه کو

دولت آنکه بنگرم روی خجسته فال تو

دور ز بندگی تو گر چه خیال گشته ام

از دل و دیده می کنم بندگی خیال تو

گیر که ذره بر رود، کی رسد آفتاب را

همت مدبری چو من، پس هوس وصال تو

خال تو گشت و چشم من رهزن خال چون منی

کافر سرخ چشم من دزد دلم خیال تو

نخل قد تو دردلم کاب همی خورد ز خون

بین که چه میوه می دهد زین خورشم نهال تو

عمر به کنج فرقتم رفت و نگفتیم گهی

این قدری که خسروا، چیست به گوشه حال تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو

عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو

جمله تویی به خود نگر جمله ببین که دایما

هجده هزار عالم است آینهٔ جمال تو

تا دل طالبانت را از تو دلالتی بود

[...]

اثیر اخسیکتی

گوهر دیده کرده ام، پیشکش جمال تو

اطلس رخ کشیده ام، در قدم خیال تو

جان و خرد در آستین، بر طمعی همی درم

بو، که عنایتی کند، در حق من وصال تو

در تو کجا رسد کسی، تا برسد بپای تو

[...]

عراقی

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو

هوش و روان بی‌دلان سوختهٔ جلال تو

کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان

راحت جان خستگان یافتن وصال تو

دست تهی به درگهت آمده‌ام امیدوار

[...]

مولانا

عید نمی‌دهد فرح بی‌نظر هلال تو

کوس و دهل نمی‌چخد بی‌شرف دوال تو

من به تو مایل و توی هر نفسی ملولتر

وه که خجل نمی‌شود میل من از ملال تو

ناز کن ای حیات جان کبر کن و بکش عنان

[...]

حکیم نزاری

رفتی و یک نفس نرفت از نظرم خیالِ تو

بی‌خبرم ز خود ولی با خبرم ز حالِ تو

جانِ به لب رسیده را در قدمِ صبا کشم

گربه من آورد شبی مژدۀ اتّصالِ تو

مهرِ تو بر که افکنم بوی تو از که بشنوم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه