گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر چه که هست خون دل باده خوشگوار تو

سر خوش و شیرگیر شد نرگس پر خمار تو

سرو بلند ونخل تر گه گهی آورم به بر

وه که بدین کجا رود آرزوی کنار تو

تیر بر آهوان زنی، غمزه به ما از آن سبب

رشک شکار تو ز من، رشک من از شکار تو

چشم من است و خاک ره رفته، بتا بیا ببین

دیده که خاک می خورد در ره انتظار تو

چون سر و کار شد مرا با چو تویی به دوستی

رسم وفا نباشد، ار سر بنهم به کار تو

از پی تو ز خون دل شربت مهر ساختم

نیز نکرد رحمتی چشم حرامخوار تو

هست چو یادگار تو غم که مباد در دلی

جای به سینه کرده ام از پی یادگار تو

بی تو که زنده مانده ام سیر نمای رو به من

تا برهد ز ننگ جان خسرو بیقرار تو