گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نهفته خورد می آن شوخ و منکر است به رویم

کجاست دولت آنم که تا دهانش ببویم؟

خراب این هوسم که بود به خواب صبوحی

من آن دهان می آلود ز آب دیده بشویم

شبیش دیدم در خواب، سالهاست که هر شب

ز شام تا سحر آن خواب پیش خویش بگویم

مگر ز وادی جانان صبا برد خبر من

که کاروان سلامت گذر نکرد به سویم

به هر زمینی هر کس گلی شوند و گیایی

منم که مهرگیایی شوم به کوی تو رویم

به ناتوانیم از وی چه آن حال که بپرسیش؟

همین بس است که من سر بر آستانه اویم

کنون که توبه شکستم، کدوی می به سرم نه

چنان که کاسه سر بشکند ز بار سبویم

تو بر گلوی من ار تیغ آبدار برانی

بسی ز شربت آب حیات به به گلویم

مگو که خار جفایم ببین و مگذر ازین سوی

نه خسروم من، اگر سوی تو به دیده نپویم

 
 
 
حکیم نزاری

به دردِ عشق شدم مبتلا دوا ز که جویم

به هیچ کس نتوانم که این حدیث گویم

ز بهرِ‌آن که نیارم به دوست گفت و به دشمن

خوش است سرزنشِ دوست و دشمن از همه سویم

زبان دراز کنم هم چو شمع سر ببریدم

[...]

امیرخسرو دهلوی

دلم ز دست تو خون شد، ندانم این به که گویم؟

علاج خود ز که سازم، دوای دل ز که جویم؟

بریخت اشک من آن را که پاره گشت دروغم

برفت آب من آن را که رخنه گشت سبویم

از این دو دیده پر آب من که ریخته بادا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
یغمای جندقی

نریخت ساقی چشم تو ساغری به گلویم

جز آنکه خون شد و از جام دیده ریخت به رویم

تو شاد از آنکه به جورم زپافکندی و من خوش

بدین که قوت رفتن نماند از آن سر کویم

رقیب گفت سگت گفته تا برنجم و من خوش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه