صنم را آگهی داد او از آن پیش
نموده حجره در بتخانۀ خویش
چو زاهد در درون حجره بنشست
از آزار درونی در برون بست
به کار خود چو رام این بستگی دید
برون در س تاد و زار نالید
به جای لب ببوسید آستانش
که خاکش بود شکر در دهانش
گرفته همچو زلفش حلقه بر در
دلش چون حلقه می پیچید در بر
چو می دانست خود حق جانب اوست
که از من دشمنی شد در حق دوست
به جرم خویشتن خود کرد اقرار
برای معذرت بگریست بسیار
که ها ها بر من بیدل ببخشای
گناه غیرتم را عف و فرمای
به جان ما مکن جورت زیاده
که هجرانت سزایم نیک داده
نکو دانی تو هم ای ماه پاره
که مردان را ز غیرت نیست چاره
ترا آزرده کردم بس گنه بود
ولیکن غیرتم این کار فرمود
صنم گفتا قسم خورده بر اینم
که من تا زنده ام، رویت نبینم
به خاک پای عشقم باد سوگند
که جز عشق از دلم نگشاد کس بند
اگر من زنده مانم یا نمانم
ازین قطع نظر کرده است جانم
نه رویت بینم و نی رو نمایم
روم در آب و در آتش در آیم
اگر صد ره کنی داودی آ هنگ
نخواهد نرم گشتن این دل سنگ
مده درد سرم دیگر به گفتار
شناسم نغمه ات از جنبش تار
مشو دشمن به کشتی کز مگس دوست
نخواهم پوستین بیرون مکن پوست
بسان آتشی سر تا قدم نور
ترا باید پرستیدن هم از دور
نمک بر زخم من سایی به دو دست
ز من حق نمک خواهی نمک هست
گل شادی ز گلزارت نه چینم
به نامت جان دهم رویت نبینم
بشویم دل ز نقشت گر توانم
به جان تو کنون در بند آنم
دگر گردم کتان بی ماه رویت
سرت گردم نگردم گرد کویت
خیالت را کنم پدرود چون خواب
بشویم جویبار دیده زان آب
به صد زاری کنون خواهم ز یزدان
دلم را چون دل او سنگ گردان
دلم آواره کرد این جان ناشاد
کز آواره شدی آواره بر باد
شکیبایی خدا را یاوری کن
چو غم خونم خورد غمخوارگی کن
دلی دارم چو عهد نو شکسته
مرا آن دل پریشان کرد و خسته
تو خورشیدی و روزم از تو شب شد
تو جانی وز تو جان من به لب شد
تویی هر چند آب زندگانی
منم آتش مرا لیکن زبانی
نبینم روی تو از جان مایی
مرا با جانست ترک آشنایی
اگر خواهد ترا جان، جان من نیست
از آنِ تست او هم زان من نیست
وگر خود را بینم بی تو بی تاب
ببرم خویش را از خویش چون آب
من از نام وفا بیزار گشتم
وفا دارم کزین سان خوار گشتم
به من گفتی وفا کمتر کند زن
چه جای گفتن است ای کمتر ا ز زن
اگر راما تویی مرد وفا دار
زنان را زین وفا ننگست صد بار
وفا از هر دو سو باید به هر حال
که نتواند پریدن مرغ یکبال
اگر چه کاه دل را کهربایی
ز بندت یافتم لیکن رهایی
من آهندل خلاص از هر کمندم
که ز استغنا به مغناطیس خندم
وگر ناید برون از دل کمندت
بسوزانم در آتش چون سپندت
چه پنداری دلم را نیست کینه
من آن دل را برو ن کردم ز سینه
اگر آرد نسیم از گلشنت بو
به زندانش کنم در حلقۀ مو
کنون تا کی فریب ای یار چالاک
گریبان دوختن دلها ز دل چاک
به پای من سر خاری که زد نیش
برآوردی و کردی سینه ام ریش
کسی کز روی او کردی عرق پاک
چرا خون ریختی بی جرم بر خاک
ز من بگذر مرا با خویش بگذار
مرا و خویش را دیگر میازار
مگو دیگر که با هم غمگساریم
ز یک آتش چو لاله داغداریم
نمک را چاشنی آری همانست
ولی چاک جگر غیر دهانست
به عشقم دیده راز دل کند فاش
نبودی این چنین بد خواه ای کاش
ز دیده بر دلم آفت رسیده
ازین رو می نبینم روی دیده
اگر عشق آیدم بهر مدارا
کنم جنگی به او هم آشکارا
اگر چشمم بگرید بهر دیدار
بگویم دور زین بازار می زار
نیارد تاب دردم سنگ خاره
شود الماس زین غم پاره پاره
چو تو کافردلی باید درین کار
که بردارد جفاهای ترا بار
نه آخر چون منی تو آدمیزاد
مکن بر چون خودی زین گونه بیداد
به ویرانه پرستی خانۀ یار
چو در خانه بود ساز ی گنه کار
منم کز آتش آه سحرگاه
به گردون بر بسوزم خرمن ماه
اگر شد کند شمش یر نگاهم
حذر فرض است نیز از تیر آهم
به کشتم شعله بارد ابر آزار
به بختم نیشکر زهر آورد بار
عنان دل نمانده خود به دستم
هلاک این دل دشمن پرستم
بر آن کس خنده دارد مرده در گور
که ساید سرمه بهر دیده کور
ز کوه آمد جواب لن ترانی ۲
دوچشمش چشمه گشته خونفشانی
نهاده چشم خود بر چشم روزن
نهان می دید حالش آن پری زن
نهان از گریۀ آن ابر آزار
همی زد خنده در دل رشک گلزار
تبسم می نهفت از چین ابرو
تغافل می نمود از هر خم مو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن در قالب شعر، از درد و رنج عشق و جدایی صحبت میکند. شاعر به معشوق خود، که به او صدمه زده و از او دور شده، میگوید که هرچند خود را مقصر میداند، اما این عشق و غیرت او بوده که به این وضعیت دچار شده است.
او به شدت احساس تنهایی و غم میکند و از خدا میخواهد تا به او کمک کند. شاعر به زیباییهای معشوق و عذابهایی که از دوری او میکشد، اشاره کرده و میگوید که اگر چه به او عشق میورزد، ولی نمیتواند او را ببیند و بر این اساس از خدا خواهان آرامش است.
در نهایت، شاعر تأکید میکند که درد و غم عشقش عمیقتر از آن چیزی است که بتواند به راحتی تحمل کند و این جدایی او را به شدت آزار میدهد.
هوش مصنوعی: او به معشوقش خبر داد که قبلاً اتاقی در بتکده برای خودش آماده کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی زاهد در اتاقش نشسته است، از آزارهای درونی خود به دور است و از مزاحمتهای بیرونی هم فاصله گرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی او دید که به کارش وابسته شده و تحت فشار قرار گرفته است، به بیرون رفت و از شدت ناراحتی و ناتوانی، آه و ناله کرد.
هوش مصنوعی: به جای اینکه لبانش را ببوسی، آستانش را ببوس؛ چون خاک آن، شیرینی بیشتری از شکر در دهان دارد.
هوش مصنوعی: دلش مانند حلقهای است که به دور زلفش پیچیده شده و به زیبایی و در عین حال به طور ناخودآگاه، جذب او شده است. این توصیف بیانگر وابستگی عاطفی و زیبایی است که به یکدیگر دارند.
هوش مصنوعی: وقتی دانست که حق با اوست، به من میگوید که دشمنیام نسبت به دوست چگونه بوده است.
هوش مصنوعی: او به خاطر اشتباهات خود اعتراف کرد و برای عذرخواهی بسیار گریست.
هوش مصنوعی: برای من، ای بیدل، لطفاً گناه غیرتم را ببخش و عفو کن.
هوش مصنوعی: به جان ما بیش از این ظلم نکن، چراکه دوری تو برای من سزاوار است.
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا، تو خوب میدانی که مردان در برابر غیرت خود چه راهی ندارند.
هوش مصنوعی: من به تو آزار رساندم و گناهان زیادی مرتکب شدم، اما غیرتم مرا واداشت تا این کار را انجام دهم.
هوش مصنوعی: صنم گفت که قسم خوردهام تا زمانی که زندهام، هرگز چهرهات را نخواهم دید.
هوش مصنوعی: به خاک پای معشوقم قسم که هیچکس به جز عشق نمیتواند دل مرا آزاد کند.
هوش مصنوعی: اگر من زنده بمانم یا نمانم، برای جانم دیگر این مسئله مهم نیست.
هوش مصنوعی: من نه چهرهات را میبینم و نه میتوانم به تو نگاه کنم، بنابراین به سوی آب میروم و در آتش میافتم.
هوش مصنوعی: اگرچه تلاش زیادی برای تسکین این دل سنگی کنی، اما هیچگاه نرم نخواهد شد.
هوش مصنوعی: دیگر سرم را به درد نیاور، من صدای تو را از حرکت تارهای سازت میشناسم.
هوش مصنوعی: به دشمنی نپرداز، زیرا من از دوست خود نمیخواهم که مانند مگس پوستینم را بکند.
هوش مصنوعی: مانند آتشی که تمام وجودش نور میافشاند، تو نیز باید با تمام وجودت مورد ستایش قرار بگیری، حتی از فاصلههای دور.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی به من آسیب و زخمی میزند، دیگر نباید انتظار داشته باشد که من برای او ماجرا را فراموش کنم یا از او دلگیر نشوم. نمک پاشیدن بر زخم یعنی اینکه او به زخم من اضافه میکند و به همین دلیل حق دارد که به گوشهای از دل من ناراحتی پیدا کند.
هوش مصنوعی: من از باغ شادیات گلی را نمیچینم، چون اگر بخواهم جانم را هم بدهم، نمیتوانم روی تو را ببینم.
هوش مصنوعی: اگر بتوانم، دل خود را از تصویر تو جدا میکنم، اما اکنون به خاطر تو گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: من دوباره مانند کتان بینقش و نگار میشوم و تنها به دور سرت میچرخم، اما در گرد تو نمیچرخم.
هوش مصنوعی: من خیال تو را وداع میگویم، مانند اینکه در خواب فرو بروم و اشکهایم همچون جویباری از چشمانم بریزد.
هوش مصنوعی: اکنون با صد زاری از خداوند میخواهم که دلم را مانند دل او سخت و محکم کند.
هوش مصنوعی: دل من به شدت آشفته شده، چرا که این جان بینصیب و بدبخت من، به خاطر آواره شدن تو، خود نیز آواره و بیقرار شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که درد و غم زندگی مرا میآزارد، از صبر و دلتنگی خدا کمک بگیر، و اگر ممکن است دردی که دارم را با محبت و همدلی تحمل کن.
هوش مصنوعی: دل من حالتی تازه و نورانی دارد، اما به خاطر آن دل که درهم شکسته و پریشان است، همواره نگران و خسته هستم.
هوش مصنوعی: تو همچون خورشید هستی که روشنیات زندگی مرا روشن میکند، اما اکنون به خاطر تو شبهای من تاریک و بینور شده است. تو همان جان منی و از دوریات، جانم به مرز تمام شدن نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: تو هرچند که منبع زندگی من هستی، اما به مانند آتش، دلخوشیهای من را نیز میسوزانی.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم دیگر چهرهات را نبینم؛ تو برای من به اندازه جان عزیز هستی و نمیتوانم جدایی از تو را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: اگر تو میخواهی که جانم مال تو باشد، باید بدانی که جان من از آن تو نیست و او هم به همین شکل مال من نیست.
هوش مصنوعی: اگر خود را بدون تو ببینم، نمیتوانم خودم را تحمل کنم و مانند آب که به راحتی میریزد، خود را از دست میدهم.
هوش مصنوعی: من از نام وفا و وفاداری بدم آمدهام، زیرا با این حالت، بهجای ارزشمند بودن، احساس حقارت و خوار بودن میکنم.
هوش مصنوعی: به من گفتی که وفاداری زنان کمتر است. حالا چه معنایی دارد که تو هم کمتر از یک زن باشی؟
هوش مصنوعی: اگر تو مردی از وفا و صداقت هستی، باید بدان که وفای تو باعث ننگ و عیب زنان نمیشود، بلکه برعکس، باید به آن افتخار کنند و از آن بهرهمند باشند.
هوش مصنوعی: وفا باید از هر دو طرف باشد، زیرا مانند این است که یک پرنده با یک بال نمیتواند پرواز کند.
هوش مصنوعی: اگر چه دل من مانند کهربا به یاد تو گرفتار شده است، اما هنوز به دنبال آزادی هستم.
هوش مصنوعی: من از هر نوع گرفتاریت آزاد هستم و به خاطر بی نیازیام به جذابیتها میخندم.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی از دل خودت بیرون بیایی، من تو را مانند آتش میسوزانم و به خاکستر میگذارم.
هوش مصنوعی: دل من از کینه پاک است و هیچ عداوتی نسبت به او ندارم، چون رابطهام را با او از عمق وجودم کنار گذاشتهام.
هوش مصنوعی: اگر نسیم از باغ گل تو عطر بیاورد، من او را در زندان موهای خود قرار میدهم.
هوش مصنوعی: هماکنون تا چه زمانی میخواهی به ما فریب بزنی ای دوست با وجود این که دلها را به راحتی میشکنی و خود را درگیر میکنی؟
هوش مصنوعی: به خاطر زخمهایی که به من زدی، حالا دچار درد و رنج شدهام و قلبم در عذاب است.
هوش مصنوعی: چرا نزد کسی که به خاطر او عرق پاک و زلالی ریختی، بی دلیل و بیگناه خون ریختی؟
هوش مصنوعی: از من فاصله بگیر و تنهایم بگذار؛ مرا به حال خود رها کن و بیشتر از این ناراحتم نکن.
هوش مصنوعی: دیگر درباره این موضوع صحبت نکن که ما همدل و همراه یکدیگر هستیم؛ زیرا مانند لالههایی که از آتش سوختهاند، داغ و غمگین هستیم.
هوش مصنوعی: نمک یکی از چاشنیهای غذاست که طعم بهتری به آن میدهد، اما درد و زخم دل هیچگاه نمیتواند به سادگی با دهان بیان شود.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق من، چشمانت راز دل را فاش کردند و اگر اینطور نبود، ای کاش که این بدخواهی وجود نداشت.
هوش مصنوعی: از چشمانم بر دل من آسیب رسیده و به همین دلیل نمیتوانم به چهرهام نگاهی بیندازم.
هوش مصنوعی: اگر عشق بیاید، برای حفظ آرامش با او در ظاهر هم جدال میکنم.
هوش مصنوعی: اگر چشمانم به خاطر دیدن تو اشک بریزد، به دیگران میگویم که از این بازار دوری میکنم.
هوش مصنوعی: سنگ سخت نمیتواند درد من را تحمل کند، زیرا در نتیجهی این غم، الماس هم از هم میپاشد.
هوش مصنوعی: اگر تو انسانی بیاعتقاد و کافر دل هستی، باید در این موضوع با دقت و جدیت رفتار کنی تا ظلمها و سختیهایی که تحمل میکنی را بر دوش بگیری.
هوش مصنوعی: تو که مثل منی، آدمیت را به باد مده و با خودخواهی اینگونه ظلم نکن.
هوش مصنوعی: اگر در خانۀ یار به ویرانه پرستی مشغول شوی، گویی که آنجا هم مانند یک گنهکار رفتار کردهای.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که از آتشِ نالهام در صبحگاه، میتوانم آسمان را بسوزانم و نور ماه را خاموش کنم.
هوش مصنوعی: اگر نگاه من کند و تند شود، باید از تیر آتشین زبانم هم احتیاط کنی.
هوش مصنوعی: شعله ای که در دل دارم مانند بارانی است که بر روح و دل من میبارد و این درد و رنج را به من هدیه میدهد، مانند نیشکری که به جای شیرینی، زهر تلخی به من میدهد.
هوش مصنوعی: دل من دیگر تحت کنترل من نیست و به خاطر محبت به کسی که دشمن من است، در حال ویرانی و نابودی است.
هوش مصنوعی: به کسی که به حال دیگران میخندد و از مشکلات آنها بیخبر است، باید گفت که او در واقع مانند فردی است که به مردهای در گور میخندد، چرا که برای کسی که بینایی ندارد، سرمهای که به چشم میمالند هیچ فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: از کوه صدایی به گوش میرسد که میگوید نمیتوانی مرا ببینی. دو چشمی که در اینجا صحبت میشود، حالتی از اشک و اندوه را نشان میدهد و به نوعی بیانگر رنج و عمق احساسات است.
هوش مصنوعی: چشم خود را بر دهانهای قرار داده بود و در آنجا حال آن پری را میدید که در حال پنهان ماندن است.
هوش مصنوعی: ابر پنهانی از گریهاش باعث آزار دیگران میشود، در حالی که در دلش به خاطر زیبایی گلزار به خنده میافتد.
هوش مصنوعی: لبخند او به خاطر ابروهایش پنهان شده و از هر فر مو به طور غیرمستقیم بیتوجهی نشان میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.