دلی کش صبر نبود آن من نیست
کسی کو دل دهد جانان من نیست
کبابم ساخت، این خونابه زان ست
گنه بر دیده گریان من نیست
همه مضمون من شهری فرو خواند
که مهر صبر در فرمان من نیست
تو می سوز ای دل و مگری تو، ای چشم
که شعله در خور طوفان من نیست
رخش دیدم به دل گفتم چه گویی؟
که یعنی این بلا بر جان من نیست
نصیحت از خرد جستم، خرد گفت
که بر دیوانگان فرمان من نیست
شب دوشینه جان سویش چنان رفت
که زان اوست گویی ز آن من نیست
چو تیرم زد، کشید آلوده خون
به خنده گفت کاین پیکان من نیست
بسوزد خسروا، دلها چه نیکوست
که گوش خلق بر افغان من نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عاشقانه خود صحبت میکند و احساس میکند که صبر و تحملش به پایان رسیده است. او میگوید که هیچکس نمیتواند فهمی از اوضاع او داشته باشد و حتی خرد و عقلش نیز نمیتواند به او کمک کند. شعر نشان میدهد که عشق و اندوه او عمیق است و وضعیتش به گونهای است که هیچچیز نمیتواند کمکی به او کند. او به شعلههای درون خود اشاره میکند و از دیگران میخواهد که بر حال او حسرت نخورند، زیرا تحمل و طاقت او در برابر این عشق و درد بسیار پایین آمده است. در نهایت، شاعر به یک وضعیت ناامیدکننده در عشق خود اشاره میکند و احساس میکند که هیچکس نمیتواند او را درک کند.
هوش مصنوعی: اگر دلی باشد که تاب و تحمل نداشته باشد، من هم کسی نیستم که بتواند دل به معشوقی بسپارد.
هوش مصنوعی: من در آتش عشق ذوب شدم و این اشکها که بر چشمانم میریزد، تنها به خاطر گناهانی است که بر دوش میکشم.
هوش مصنوعی: همه موضوعات و مفاهیم من به گونهای در هم تنیده شده که دیگر نمیتوانم صبر کنم و این موضوع خارج از کنترل من است.
هوش مصنوعی: دل تو در حال سوختن است و فقط تویی که از این درد آگاه نیستی، ای چشم که نمیدانی شعلهات در برابر طوفان من هیچ نیست.
هوش مصنوعی: وقتی صورت او را دیدم، با خودم گفتم: چه میگویی؟ این زحمت و مشکل برای جان من نیست.
هوش مصنوعی: نصیحت و پند را از عقل خواستم؛ عقل به من گفت که بر دیوانگان تأثیری ندارد و نمیتوانم به آنها فرمان دهم.
هوش مصنوعی: شب گذشته، جانم به سوی او چنان پر کشید که انگار او از وجود من جداست و من دیگر ارتباطی با او ندارم.
هوش مصنوعی: وقتی به من تیر زد، خون آلودهام را کشید و با خنده گفت که این تیر متعلق به من نیست.
هوش مصنوعی: بگذار خسرو بسوزد، اما دلها چه زیبا هستند که هیچکس به ناله و آوای من توجهی نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلی دارم که در فرمان من نیست
تو پنداری که این دل زان من نیست
شهش گفتا که این کار آن من نیست
مگس در حکم و در فرمان من نیست
دل کازاد باشد آن من نیست
کسی کوشاد باشد جان من نیست
گدایان جان نهندش، لیک این سهل
خراج دولت سلطان من نیست
خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه
[...]
اگر خواهد ترا جان، جان من نیست
از آنِ تست او هم زان من نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.