دلی کش صبر نبود آن من نیست
کسی کو دل دهد جانان من نیست
کبابم ساخت، این خونابه زان ست
گنه بر دیده گریان من نیست
همه مضمون من شهری فرو خواند
که مهر صبر در فرمان من نیست
تو می سوز ای دل و مگری تو، ای چشم
که شعله در خور طوفان من نیست
رخش دیدم به دل گفتم چه گویی؟
که یعنی این بلا بر جان من نیست
نصیحت از خرد جستم، خرد گفت
که بر دیوانگان فرمان من نیست
شب دوشینه جان سویش چنان رفت
که زان اوست گویی ز آن من نیست
چو تیرم زد، کشید آلوده خون
به خنده گفت کاین پیکان من نیست
بسوزد خسروا، دلها چه نیکوست
که گوش خلق بر افغان من نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلی دارم که در فرمان من نیست
تو پنداری که این دل زان من نیست
شهش گفتا که این کار آن من نیست
مگس در حکم و در فرمان من نیست
دل کازاد باشد آن من نیست
کسی کوشاد باشد جان من نیست
گدایان جان نهندش، لیک این سهل
خراج دولت سلطان من نیست
خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه
[...]
اگر خواهد ترا جان، جان من نیست
از آنِ تست او هم زان من نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.