ای جان نازنین من ای آرزوی دل
میل من است سوی تو میل تو سوی دل
بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد
وا حسرتا! اگر ندهی آرزوی دل
چون غنچه بستهام سر دل را به صد گره
تا بوی راز عشق تو آید ز بوی دل
جان را به یاد تو به صبا میدهم که او
میآورد ز سنبل زلف تو بوی دل
تا دیده دید روی تو را روی دل ندید
با روی دوست خود نتوان دید روی دل
دیگر به دیده دل ندهم من کز آب چشم
هر بار خود درست نیاید سبوی دل
سلمان اگر ز اهل دلی نام دل مبر
جان دادن است کار تو بیگفتگوی دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عواطف و آرزوهای عمیق خود نسبت به محبوبش میپردازد. او از عشق خود به محبوبش صحبت میکند و بیان میکند که دلش خواهان اوست. احساس حسرت و اشتیاق در او رشد کرده و او را همچون غنچهای بسته توصیف میکند که در انتظار بوی عشق اوست. همچنین، شاعر به یاد محبوبش جانش را به نسیم صبح میدهد تا رایحه و زیبایی او را به حس کند. در نهایت، او اشاره میکند که نمیتواند محبوب را با دیدگانش ببیند و دلش را تنها به عشق او میسپارد، زیرا جان دادن برای عشق او بدون نیاز به گفتگو و بیان احساسات است.
هوش مصنوعی: ای جان عزیزم، آرزوی دلم این است که به سوی تو بیایم، و میل و خواسته تو نیز به سمت دل من باشد.
هوش مصنوعی: دل به امید دیدن چهرهات میتپد و به شدت حسرت میخورد! ای کاش که آرزوی دل را برآورده کنی.
هوش مصنوعی: من مثل غنچهای بستهام و دل را به هزاران گره میبندم تا بوی راز عشق تو از عطر دل من به مشام برسد.
هوش مصنوعی: من جانم را به خاطر یاد تو به نسیم صبح میسپارم، چرا که آن نسیم بوی دلانگیز زلف سنبل تو را به من میآورد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهرهی تو را دیدهام، نتوانستهام چهرهی دل را ببینم. با چهرهی دوست خود نمیتوانم چهرهی دل را مشاهده کنم.
هوش مصنوعی: من دیگر به دل اعتماد نخواهم کرد، چون هر بار که از چشمانم اشک بریزد، نمیتوانم قلبم را درست و سرشار از آرامش نگه دارم.
هوش مصنوعی: سلمان، اگر از دلهای ناب و پاک کسی نام دل را بگویی، بدان که کار تو همین جان دادن است و این کار بدون نیاز به گفتوگو و حرف زدن در دل تو جریان دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای فرق تا به پای همه آرزوی دل
آب حیات رانده خیالت به جوی دل
دل بستمت به زلف ندانستم این قدر
کز وی چنین دراز شود گفتگوی دل
عمری به گرد کوی تو گشتم چوبیدلان
[...]
زان شب که یار کرد نگاهی به سوی دل
دیگر به سوی خویش ندیدیم روی دل
صاحبدلی بود که نصیبی به ما دهد
گویی به خاک ما نرسیدست بوی دل
آن را که رخ ز آیینه دوست تافتند
[...]
صد مُهر می نهم به لب گفت و گوی دل
تا گَرد غم به شِکوه نجنبد ز روی دل
دامن به سلسبیل نیالاید آن که او
در چشمه سار درد کند شست و شوی دل
بگداختیم مرهم و الماس ریختیم
[...]
تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل
تا کی به سینه زنم ز آرزوی دل
افتد ز طرف کعبه و بتخانه دربدر
سر گشته ای که راه نیابد به کوی دل
یوسف یکی و نکهت پیراهنش یکی است
[...]
تا کی کنی به گریه، طلب آرزوی دل؟
ای دیده پیش خلق مریز آبروی دل
دل آرزوی خون جگر کرد بی لبت
چندان گریستم که نماند آرزوی دل
یا رب به دامنش ننشیند غبار غم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.