ای فرق تا به پای همه آرزوی دل
آب حیات رانده خیالت به جوی دل
دل بستمت به زلف ندانستم این قدر
کز وی چنین دراز شود گفتگوی دل
عمری به گرد کوی تو گشتم چو بیدلان
نی دل به دستم آمد و نی آرزوی دل
ور خون دل خورم، نکنم جز دعای تو
زیرا که من به سوی توام، نی به سوی دل
چندین که دل جفای ترا شکر میکند
شرمنده هم نمیشوی آخر ز روی دل
یک موی از سر تو مبادا که بگسلد
آویختی، اگر چه به هر تار موی دل
خسرو حدیث درد تو، باری کجا کند؟
زیرا که نیست در تن افسرده بوی دل