گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش

به خامه راست نیاید شکایت ستمش

هزار ناوک غمزه زده ست بر دل من

که هیچ آه ز من بر نیامد از المش

اگر ز دست اجل چند گه امان یابم

به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش

هزار نامه نوشتم به خون دیده، ولی

به این دیار نیامد کبوتر حرمش

کسی که دیدن رخسار او هوس دارد

دگر خلاص نیابد ز زلف خم به خمش

مباشری که به کنج فراق می نوشد

سفال باده نماید به چشم جام جمش

اگر به زهد شوی شهره جهان، خسرو

چه سود تا نکنی اعتماد بر کرمش؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امامی هروی

چو در سخا و سخن قوت حیات نهاد

خدای عزوجل هر دم از دم و حکمش

خواص معجز عیسی و خضر کرد پدید

نتایج سر کلک از عنایت قلمش

مرا بخاسته ز آثار همت عالی

[...]

مجد همگر

دلم خرید غم و جان فشاند در قدمش

گرش دمی نخورد غم شود گسسته دمش

غمش ز خوردن خون دل من آمد سیر

دلم هنوز به سیری نمی رسد ز غمش

شکست قلب دلم نادرست پیمانش

[...]

امیرخسرو دهلوی

گر، ای نسیم، ترا ره دهنده در حرمش

ببوسی از من خاکی نشانه قدمش

بخوان به حضرت او زینهار از سر سوز

تحیتی که نوشتم، همه به خون رقمش

ز بعد عرض تحیت اگر به ما برسد

[...]

میلی

درین غمم که مباد از نگاه دم بدمش

به آشنایی پنهان کنند متّهمش

ز نامه حالت عاشق نمی‌توان دانست

که غیر نام تو بیرون نیاید از قلمش

ز دردمندی من، غیر شاد و من خوشدل

[...]

نظیری نیشابوری

بلاست خط نگارین و زلف خود به خمش

دگر ز فتنه چه بر سر نوشته تا قلمش

به این جمال و نکویی که اوست می‌ترسم

موحدان به خدایی کنند متهمش

اگر فریب ملایک دهد عجب نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه