ای شمع، رخ تو مطلع نور
زین حسن و جمال چشم بد دور
با پرتو عارض تو خورشید
چون شمع در آفتاب بی نور
رخسار تو در جهان فروزی
ماننده آفتاب مشهور
از روی تو شام صبح گردد
وز زلف تو صبح شام دیجور
انگیخته شام را ز خورشید
آمیخته مشک را ز کافور
از دست غم تو در زمانه
یک خانه دل نماند معمور
بر دار غمت حلال باشد
زو وصل تو گشته همچو منصور
خاطر نرود به گلستانی
آن را که جمال تست منظور
خسرو که همیشه بر در تست
از درگه خود مکن ورا دور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و نورانی بودن چهره معشوق است. شاعر با توصیف چهره او، او را شمعی میداند که نورش درخشانتر از خورشید است. زیبایی معشوق باعث میشود که دیگران از حسد دور شوند و شادابی و جمال او در جهان محسوس است. عشق و غم ناشی از فراق او، دل شاعر را ویران کرده و حتی روح او را از گلستانی نیز دور میسازد. شاعر همچنین اشاره میکند که در درگاه معشوق همیشه باید حاضر باشد و دوری از او را نمیتواند تحمل کند. این شعر بازتابی از عشق عمیق و اشتیاق به وصال است.
هوش مصنوعی: ای شمع، چهره تو منبع نور است و زیبایی تو چنان است که چشمهای ناپاک از دور میمانند.
هوش مصنوعی: با تابش چهرهات، خورشید مانند شمعی در برابر نور آفتاب خاموش و بینور شده است.
هوش مصنوعی: صورت تو در جهان مانند آفتاب درخشان و معروف است.
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی تو نمایان میشود، شب به روشنی صبح تبدیل میگردد و تاریکی شب به خاطر زلفهای تو، به روز تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: شب به خاطر تابش خورشید بیدار شده و رنگی خاص به خود گرفته است، مانند عطر مشک که با کافور ترکیب شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر غم تو، دیگر هیچ جایی در دل من برای خوشی و آرامش باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: حضور غمت مانند دار زدن است و وصال تو برایم به اندازهی منصور عزیز و ارزشمند شده است.
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی تو را دیده باشد، هرگز آن منظره دلانگیز را فراموش نمیکند.
هوش مصنوعی: خسرو که همیشه کنار توست، از درگاه خود او را دور نکن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای یار سرود و آب انگور
نه یار منی به حق والطور
معزول شده است جان ز هرچه
داده است بر آنت دهر منشور
می گوی محال ز آنکه خفته
[...]
از خلد گرفت بوستان نور
پیرایه و جامه یافت از حور
جامه ز حریر و حُلّه دارد
سرمایه ز لعل و درّ منثور
بودند چهار مه درختان
[...]
ای قصر رسالت تو معمور
منشورِ رسالت از تو مشهور
خدّام ترا غلام گشته
کیخسرو کیقباد و فغفور
در جمله کائنات گویند
[...]
دراجهٔ مشتری بدان نور
از راه تو گفته چشم بد دور
نزدیک توام مرا مبین دور
پهلوی منی مباش مهجور
آن کس که بعید شد ز معمار
کی گردد کارهاش معمور
چشمی که ز چشم من طرب یافت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.