گنجور

 
کمال خجندی

باز به ناز کش مرا چیست که ناز می‌کنی

ناز نمی‌کنم دگر گونی و باز می‌کنی

من چو شهید عشقم و بر در تو بهشتیم

بر رخ من در بهشت از چه فراز می‌کنی

از دهنت چو می‌رود پیش دو لب حکایتی

جان مرا در آن سخن محرم راز می‌کنی

از تو چگونه جان برم چون تو به مرغ آن حرم

حمله باز می‌کنی چشم چو باز می‌کنی

چشم به عارضش دلا چیست ز زلف او گله

وقت چنین لطیف و تو قصه دراز می‌کنی

با رخ دوست زاهدا رو چو به قبله شد ترا

عرض نیاز کن چرا عرض نماز می‌کنی

زایر کعبه را بگو حلقه به گوش این درم

گوش که می‌کند که تو وصف حجاز می‌کنی

کمال تا ابد خاک یک آستان و بس

بندگی شهی گزین گر چو ایاز می‌کنی