گنجور

 
کمال خجندی

باز به ناز کش مرا چیست که ناز می‌کنی

ناز نمی‌کنم دگر گوئی و باز می‌کنی

من چو شهید عشقم و بر در تو بهشتیم

بر رخ من در بهشت از چه فراز می‌کنی

از دهنت چو می‌رود پیش دو لب حکایتی

جان مرا در آن سخن محرم راز می‌کنی

از تو چگونه جان برم چون تو به مرغ آن حرم

حمله باز می‌کنی چشم چو باز می‌کنی

چشم به عارضش دلا چیست ز زلف او گله

وقت چنین لطیف و تو قصه دراز می‌کنی

با رخ دوست زاهدا رو چو به قبله شد ترا

عرض نیاز کن چرا عرض نماز می‌کنی

زایر کعبه را بگو حلقه به گوش این درم

گوش که می‌کند که تو وصف حجاز می‌کنی

کمال تا ابد خاک یک آستان و بس

بندگی شهی گزین گر چو ایاز می‌کنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی

نی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنی

چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف را

چونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنی

سلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی

چون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنی

ای که نیازموده‌ای صورت حال بی‌دلان

عشق حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنی

ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو

[...]

آشفتهٔ شیرازی

چند مسافرت دلا سوی حجاز می‌کنی

کعبه دل طواف کن گر تو نماز می‌کنی

طوف دل شکسته کن میل درون خسته کن

چون به حقیقی رسی ترک مجاز می‌کنی

گفتمش این نیاز من گفت نه یک‌هزار نه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه