گنجور

 
کمال خجندی

دلم ترسد در آن زلف خمیده

شب است آری و سرهای بریده

اگر گل عندلیبانرا نکشته است

چه خونست این بر آن دامان چکیده

برخه اشکم گرو برده ز سیماب

چو بر بالای زر با هم دویده

دل ما دیده جان غم خویش

چه نیکو دیده ای نور دیده

رخ نو آتش است و زلف خرمن

به خرمن آتشم ز آنها رسیده

ز آتش آه من چربید. بسیار

چو با این ناله آنرا بر کشیده

کمال از حال دل بینی در بنوشت

پریشان شد ورقهای جریده

 
 
 
دقیقی

شود خون جگر از دل چکیده

که آب آتشین آید ز دیده

قطران تبریزی

دلی دیدم بسی تیمار دیده

فراوان سختی و خواری کشیده

بغم پیوسته وز شادی گسسته

رمیده زان و با این آرمیده

خریده انده و شادی فرخته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه