گنجور

 
کمال خجندی

بی لب ساقی مرا می نرود در گلو

نقل ومی آن شما باد کلوا و اشربو

پیر مغان گویدم باده بخور هم ببر

باده کجا میبرم با لب او کرده خو

محتسب خم شکن گر کدویی میشکست

من شکنم هم سرش گرچه کم است از کدو

چون بکشی خوان حسن لب ز نظرها بپوش

ورنه گدایان کنند از پی حلوا غلو

تا بنهم پیش تو هر قدمی را سری

سایه سر من بساخت روز وصال تو دو

گر بکشم زلف تو فکر زبدگو مکن

من چو نگفتم بکس هرچه شنیدم ز تو

دوست تر از هرچه هست صحبت یارست آه

در همه عالم کمال دوست کجا یار کو

 
 
 
ناصر بخارایی

بر در دل حلقه زد، زلف چو زنجیر او

جان به در آمد که کیست؟ گفت که دلبند تو

مشکل کار مرا، از خم ابرو گشاد

باد صبا بوی برد، حال دلم مو به مو

دیده ز رویش بدید، صورت ایمان درست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

قول حسینی شنو راه مخالف مرو

راست برو تا حجاز خصم عراقی مشو

فیض کاشانی

دل ز پی جست و جو در بدرو کو بکو

همره او دلبرش میبردش سو بسو

در بدر و کو بکو میرود و میدود

در طلب یار و بار نزد وی و رو برو

در تن و در جان ما معنی ایمان ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه