مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون
هوای شاهد و می کی رود ز سر بیرون
به هر قدح که بیاید تبسم لب یار
حباب وار از او عقل را کشم بیرون
زنه رواق فلک برتر است خانه عشق
گمان مبر که کس آنجا رسد به همت دون
کمال عشق همین باشد و نهایت فکر
کاری که جز تصور لیلی نمیکند مجنون
بجز وصال دعایش ز دست برناید
مراد آن به اجابت نمی شود مقرون
چه سود از آنکه بپوشم بدامن آتش دل
که میکند رخ شمعی میان سوز درون
به جور دوست رضا ده کمال و هیچ مگوی
که در طریق محبت چرا نگنجد و چون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حال و هوای عاشقانه خود میگوید و به زیبایی و لذتهای عشق و میپردازد. او اشاره میکند که وقتی به محبوبش مینگرد، عقل و فکرش تحت تاثیر قرار میگیرد و مانند حبابی از او دور میشود. شاعر عشق را خانهای میداند که بالاتر از هر چیز دیگری است و تنها افراد بزرگ میتوانند به آن برسند. او میگوید که عشق واقعی فقط در وصال و ملاقات با محبوب معنا پیدا میکند و هیچ دعا و درخواست دیگری نمیتواند جایگزین آن شود. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره میکند که در راه محبت هیچ چیز نباید مانع عشق شود و هر گونه تحمل در برابر سختیها ضروری است.
هوش مصنوعی: من که با جام شراب آغشته از رنگ و بوی خوش، نمیتوانم به عشق و جاذبهی معشوق و لذت می فکر نکنم و این افکار از سرم دور نمیشوند.
هوش مصنوعی: هر زمانی که لبخند محبوب در لیوانی قرار میگیرد، مانند حبابی جاری از آن، من عقل خود را بهدلیل این زیبایی از دست میدهم.
هوش مصنوعی: در اینجا به ما گفته میشود که عشق و محبت مکانی والا و ارزشمند دارد که فراتر از ظواهر و سطحگرایی دنیاست. نباید در این باره تصور کنیم که افراد پست و بیهمت بتوانند به آنجا دست یابند؛ چرا که تنها افرادی که از دل و روح بزرگ برخوردارند، قابلیت رسیدن به آن مکان را دارند.
هوش مصنوعی: عشق به اعلیترین درجه خود میرسد زمانی که مجنون فقط به فکر لیلی باشد و هیچ کار دیگری انجام ندهد.
هوش مصنوعی: جز رسیدن به محبوب، دعای او به نتیجه نمیرسد و آرزویش بدون دیدار تحقق نمییابد.
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که آتش دل را با دامن بپوشانم، در حالی که شمعی در درون میسوزد و میدرخشد؟
هوش مصنوعی: به خاطر جفای دوست، به کمال رضایت بده و هیچ نگو که در راه محبت چرا جایی ندارد و چگونه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتی که سجده برد پیش او مه گردون
به نیکوئی بر او نیکوان دیگر دون
بدان دو لاله مصقول دل کند مشغول
بدان دو سنبل مفتول دل کند مفتون
اگر نوان و نگونست زلف او چه عجب
[...]
چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی
بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون
شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی
ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون
چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو
[...]
شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون
به روزگار شه نیکبخت روزافزون
شه زمانه ملکشاه کافرید خدای
همیشه طالع او سعد و طلعتش میمون
به طلعتش همه ساله منورست زمین
[...]
چو از حدیقهٔ مینای چرخ سقلاطون
نهفته گشت علامات چتر آینه گون
ز نقشهای عجیب و ز شکلهای غریب
صحیفه های فلک شد چو صحف انگلیون
جناح نسر و سلاح سماک هر دو شدند
[...]
زهی محل رفیعت ز حد و هم بیرون
نهاده گوشه مسند بر اوج نه گردون
امام مشرق و اقضی القضاه روی زمین
که مثل تو ننماید سپهر آینه گون
خرد نداند گفتن مناقب تو که چند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.