گنجور

 
کمال خجندی

ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من

تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من

ای صبا گر بوی او داری چه داری زود باش

ورنه چون من رفته باشم در نیابی گرد من

مردم چشمم بخون دل برای روی خلق

آب و رنگی باز می آرد بروی زرد من

شب همه شب اشک میریزم بزاری همچو شمع

نسبتی دارد همانا درد او با درد من

ابرتر دامن همی گرید ز اشک گرم من

کوه سنگین دل همی نالد ز آه سرد من

در میان خاک و خون می خفتم و خون میخورم

خواب و خورد کس مبادا همچو خواب خوردمن

ای کمال آندم که با من خلوتی افتد ترا

گر تو خود جان عزیزی نیستی در خورد من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جلال عضد

ای وصالت آرزوی جان غَم پرورد من

بر حذر باش از سرشک گرم و آه سرد من

نیست درد من ترا معلوم از آنت نیست رحم

گر بدانی حال من رحم آوری بر درد من

زودتر دریاب این رنجور گردآلوده را

[...]

جامی

ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من

کرده آشوب غمت تاراج خواب و خورد من

من ندارم تاب بی دردی خدا را ای طبیب

مرهمی فرما که هر دم بیش گردد درد من

خاک گشتم در رهت بگذر به من ای سروناز

[...]

هلالی جغتایی

از فراق آن پری هر دم فزون شد درد من

ساخت ظاهر درد دل را اشک و رنگ زرد من

تا بکی از عشق او جور و جفا خواهم کشید؟

ای رفیقان، سوخت دیگر جان غم پرورد من

گر چه دور از آستان دوست گشتم خاک راه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه