گنجور

 
جامی

ای ز عشقت صد بلا بر جان غم پرورد من

کرده آشوب غمت تاراج خواب و خورد من

من ندارم تاب بی دردی خدا را ای طبیب

مرهمی فرما که هر دم بیش گردد درد من

خاک گشتم در رهت بگذر به من ای سروناز

پیش ازان روزی که آیی و نیابی گرد من

سوی تو همراه اشک آمد تنم دامن مکش

ای گل خندان ازین خاشاک آب آورد من

دیگری را بر تو چون گیرم بدل چون مثل تو

در همه عالم نیابد فکر عالم گرد من

ره به گلزارم مده بی او مباد ای باغبان

تازه گلها را خزان آید ز آه سرد من

گفته جامی ندارد رنگی از سودای ما

شرم دار آخر ز اشک سرخ و رنگ زرد من

 
 
 
کمال خجندی

ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من

تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من

ای صبا گر بوی او داری چه داری زود باش

ورنه چون من رفته باشم در نیابی گرد من

مردم چشمم بخون دل برای روی خلق

[...]

جلال عضد

ای وصالت آرزوی جان غَم پرورد من

بر حذر باش از سرشک گرم و آه سرد من

نیست درد من ترا معلوم از آنت نیست رحم

گر بدانی حال من رحم آوری بر درد من

زودتر دریاب این رنجور گردآلوده را

[...]

هلالی جغتایی

از فراق آن پری هر دم فزون شد درد من

ساخت ظاهر درد دل را اشک و رنگ زرد من

تا بکی از عشق او جور و جفا خواهم کشید؟

ای رفیقان، سوخت دیگر جان غم پرورد من

گر چه دور از آستان دوست گشتم خاک راه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه