گنجور

 
کمال خجندی

نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم

کاغذی بافتم و قند دروه پیچیدم

آن خط از شوق کشیدم من گریان در چشم

حرف حرفش چو قلم گریه کنان بوسیدم

نامه را نیمه به خون سرخ شده و نیمی زرد

نقش آن نام چو بر دیده و رو مالیدم

نقطه آن دهن امکان که ببوسم به خیال

که چو پرگار به گرد تو بس گردیدم

راست ناکرده زبان خواست قلم نام تو برد

بندش از بند جدا کردم و سر ببریدم

دل بگفتا گل از آن دفتر خوبی جزویست

آن چو جزوی ز سخن بود ز دل بشنیدم

تا کی بو نبرد از تو در انفاس کمال

چو گل اوراق جریدة ز صبا پوشیدم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم

مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم

جهت مهر سلیمان همه تن موم شدم

وز پی نور شدن موم مرا مالیدم

رای او دیدم و رای کژ خود افکندم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

روزها شد که برفتی و به خدمت نرسیدم

هیچ کافر مَکَشاد آن چه من از هجر کشیدم

چه نویسم که چه آمد بر سرم تا تو برفتی

چه ملامت که نبردم چه قیامت که ندیدم

آفتابی تو و چون ذرّه سرآسیمه بماندم

[...]

نظام قاری

نام آن لب بخط سبز بجائی دیدم

کاغذی یافتم و قند در و پیچیدم

روی تقویم ز خط خوش مخفی دیدم

جامه روزی که نکو بود بقد ببریدم

بود دسمالچه چون وصله اندام کتان

[...]

فضولی

من که بی دردی خویش و غم آن را دیدم

صبر ناکرده بآن حال سبب پرسیدم

محتشم کاشانی

باز سرگشتهٔ مژگان سیهی گردیدم

باز خود را هدف تیر ملامت دیدم

بازم افکند ز پا شکل همایون فالی

باز بر خاک رهی قرعهٔ صفت گردیدم

باز طفلی لب شوخم ز طرب خندان ساخت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه