گنجور

 
نظام قاری

نام آن لب بخط سبز بجائی دیدم

کاغذی یافتم و قند در و پیچیدم

در جواب آن

روی تقویم ز خط خوش مخفی دیدم

جامه روزی که نکو بود بقد ببریدم

بود دسمالچه چون وصله اندام کتان

حرمتش داشته بردیده و رو مالیدم

برکی پنج گزی بر سر خود بنهادم

قصه غصه دستار فرو پیچیدم

جامه کان نرسد بر قد و لایق نبود

بر تو پوشیده نماند که از او ببریدم

گفتم از میخ در ایجامه همه پاره شدی

گفت من رفتم و اینک عتبه بوسیدم

بود از پشتی سنجاب و سمور و قاقم

این که بر لشکر سرما زدم و کوشیدم

مخفی وصله زده خاص برویش قاری

پرده بر سر صد عیب نهان پوشیدم