گنجور

 
مولانا

دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم

مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم

جهت مهر سلیمان همه تن موم شدم

وز پی نور شدن موم مرا مالیدم

رای او دیدم و رای کژ خود افکندم

نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم

او به دست من و کورانه به دستش جستم

من به دست وی و از بی‌خبران پرسیدم

ساده دل بودم و یا مست و یا دیوانه

ترس ترسان ز زر خویش همی‌دزدیدم

از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم

همچو دزدان سمن از گلشن خود می چیدم

بس کن و راز مرا بر سر انگشت مپیچ

که من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم

شمس تبریز که نور مه و اختر هم از اوست

گرچه زارم ز غمش همچو هلال عیدم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۶۲۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

منم آن دزد که شب نقب زدم ببریدم

سر صندوق گشادم گهری دزدیدم

ز زلیخای حرم چادر سر بربودم

چو بدیدم رخ یوسف کف خود ببریدم

سر سودای کسی قصد سر من دارد

[...]

حکیم نزاری

روزها شد که برفتی و به خدمت نرسیدم

هیچ کافر مَکَشاد آن چه من از هجر کشیدم

چه نویسم که چه آمد بر سرم تا تو برفتی

چه ملامت که نبردم چه قیامت که ندیدم

آفتابی تو و چون ذرّه سرآسیمه بماندم

[...]

کمال خجندی

نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم

کاغذی بافتم و قند دروه پیچیدم

آن خط از شوق کشیدم من گریان در چشم

حرف حرفش چو قلم گریه کنان بوسیدم

نامه را نیمه به خون سرخ شده و نیمی زرد

[...]

نظام قاری

نام آن لب بخط سبز بجائی دیدم

کاغذی یافتم و قند در و پیچیدم

روی تقویم ز خط خوش مخفی دیدم

جامه روزی که نکو بود بقد ببریدم

بود دسمالچه چون وصله اندام کتان

[...]

فضولی

من که بی دردی خویش و غم آن را دیدم

صبر ناکرده بآن حال سبب پرسیدم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه