گنجور

 
محتشم کاشانی

باز سرگشتهٔ مژگان سیهی گردیدم

باز خود را هدف تیر ملامت دیدم

بازم افکند ز پا شکل همایون فالی

باز بر خاک رهی قرعهٔ صفت گردیدم

باز طفلی لب شوخم ز طرب خندان ساخت

باز بر پیر خرد ذوق تو می‌خندیدم

باز در وادی غیرت به هوای صنمی

قدمی پیش نهادم قدحی نوشیدم

باز از کشور افسرده دلی رفته برون

شورش انگیز بیابان بلا گردیدم

باز در ملک غم از یافتن منصب عشق

خلعت بی سر و پائی ز جنون پوشیدم

باز شد روی بتی قبلهٔ من کز دو جهان

روی چون محتشم شیفته گردانیدم