کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹

من ازین خرقه آلوده که در بر دارم

عار باشد اگر از خویش نباشد عارم

گفتم آیم به سوی دبر و به بندم زنار

باز دیدم که از آن هم نگشاید کارم

گر روم بر در مسجد ندهنده راهی

زور شوم بر در میخانه نباشد بارم

کرم پیر مغان بین که دو صد بار به چشم

یکفر پنهان مرا دید و نکرد اظهارم

دلم از صحبت اصحاب طریقت بگرفت

رهبری کو که رساند به در خمارم

چون صراحی به هوای لب میگون بتان

میزنم نهتهه در مجلس و خون می بارم

عندلیب گل رویت نه کمال امروزست

سالها شد که درین کوی بدین گفتارم