گنجور

 
کمال خجندی

ما چو قطع نظر از روی نکو نتوانیم

دل به بیهوده بدگوی چرا رنجانیم

محرمی کو که به صاحب غرض از ما گوید

که دگر در حق ما هرچه تو گونی آنیم

زاهد آن به که گذارد به سر خود ما را

زآنکه ما مصلحت خود به ازو میدانیم

بیش از آن نیست که او دامن آلوده ز خلق

باز می پوشد و ما باز نمی پوشانیم

به دهانت که به از قند مکرر باشد

هر حدیثی که از آن لب به دهان می رانیم

ای دل آن به که نگونی مرض خود به طبیب

که ویته صبر بفرماید و ما نتوانیم

تا نیابد کس ازین عارض ما وجه وقوف

رنگ رخساره به خون مژه می‌شویانیم

ما نه آنیم که گر خاک شود قالب ما

گرد سودای تو از دامن جان افشانیم

خلق گویند که رندست و نظر باز کمال

هرچه گوینده به روی تو که صد چندانیم

 
 
 
مولانا

گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم

ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم

یوسفانند که درمان دل پردردند

که ز مستی بندانند که ما درمانیم

ور بدانند حق و قیمت خود درشکنند

[...]

سعدی

خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد

حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم

گر کسی را عملی هست و امیدی دارد

ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم

سیف فرغانی

ما گدای در جانان نه برای نانیم

دل بدادیم وبجان در طلب جانانیم

پای ما بیخ فرو برده بخاک در دوست

چون درخت ازچه بهر باد سری جنبانیم

روز وشب در طلب دایره جمعیت

[...]

کمال خجندی

ما لبت را نمک، شوان ملاحت خوانیم

خال مشکین ترا دانه دل‌ها دانیم

در وفاداری و دلدادگی و جانبازی

آنچه گویند در این باره دو صد چندانیم

از جدایی همه دم هست شکایت ما را

[...]

جهان ملک خاتون

ما ندانیم که کشتی غمت را رانیم

نام تو ورد زبانست و ز جانت خوانیم

گرچه ملّاح جهانیم به دریای غمت

چون وزد باد جفای تو به جان درمانیم

سرو سامان نبود مردم سودازده را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه