ما گدای در جانان نه برای نانیم
دل بدادیم وبجان در طلب جانانیم
پای ما بیخ فرو برده بخاک در دوست
چون درخت ازچه بهر باد سری جنبانیم
روز وشب در طلب دایره جمعیت
پای برجای چو پرگار وبسر گردانیم
هرچه داریم ونداریم برای دل او
جمله درباخته و هرچه جز او می مانیم
در بهار از کرم دوست بدست آوردیم
در خزان میوه وبرگی که همی افشانیم
دوست را گفتم کای روی تو ما را قبله
پرده بردار که عیدی تو وما قربانیم
گفت مارا تو زخود جوی که اندر دل تو
همچو جان در تن و در روح چو سر پنهانیم
نیک مارا بطلب چون بزمستان خورشید
زآنکه مطلوبتر از سایه بتا بستانیم
آفتابیست بهر ذره ما پیوسته
که برو روز وشب از سایه خود ترسانیم
زاهدان را نرسیدست سم مرکب وهم
اندر آن خطه که ما اسب سبق می رانیم
مه وخورشید چه باشد که ملک را ره نیست
اندر آن اوج که ما همچو فلک گردانیم
گر دو کون آن تو باشد بگران تر نرخی
بفروشی تو ومارا بخری ارزانیم
چون قفایند همه مردم وما چون روییم
چون سفالست جهان یکسر وما ریحانیم
علم دولت ما را دو جهان در سایه است
برعیت برسان حکم که ما سلطانیم
سیف فرغانی این مرتبه درویشان راست
که تو می گویی وما چاکر درویشانیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و فدای دل بر جانان است. شاعر بیان میکند که ما برای عشق و معشوق خود زندگی میکنیم و همه چیز را فدای او کردهایم. زندگی ما مانند درختی است که ریشه در خاک دوست دارد و همواره در جستجوی جمعیت و ارتباط با او هستیم. هرچه داریم، برای اوست و هر چیز دیگری برای ما بیارزش است. شاعر از دو رویه متضاد بهار و خزان یاد میکند و ارتباط خود را با دوست بیان میکند. او به دوست میگوید که او مانند قبلهای برای ماست و ما به عشق او قربانی میشویم. در نهایت، شاعری از جایگاه خود به عنوان یک درویش و مقام عارفانهاش سخن میگوید و به زهد و علم دو جهان اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ما در عشق محبوب فقط برای به دست آوردن نان و مزد کار نمیکنیم، بلکه دل خود را سپردهایم و تمام وجودمان را در جستجوی او صرف میکنیم.
هوش مصنوعی: ما مانند درختی هستیم که ریشههایش در خاک دوست نفوذ کرده است، بنابراین هر چه باد بوزد، ما که در دل دوست استواری داریم، بیحرکت خواهیم ماند.
هوش مصنوعی: روز و شب در جستجوی جمع و جور بودن، همانند پرگاری که پایش را ثابت نگه داشته و دور خودش میچرخد، تلاش میکنیم.
هوش مصنوعی: تمام چیزی که داریم و نداریم، تنها برای خاطر اوست و هرچه غیر از او داریم، در واقع از دست میدهیم.
هوش مصنوعی: در بهار از محبت و دوستی به دست آوردیم و اکنون در فصل خزان، میوه و برگی را که به دست آوردهایم، فخر میکنیم و پخش میکنیم.
هوش مصنوعی: به دوست گفتم: ای چهره تو، ما را به سوی خود بخوان و از پس پردهها برملا شو، که ما به تو و عشقات فداییم و عید ما همین نزدیکی است.
هوش مصنوعی: بگو که از خودت جستجو کن، زیرا در دل تو مانند جان در بدن و روح، ما نیز پنهان هستیم.
هوش مصنوعی: در جستجوی خوبی باش، مانند تابش خورشید در میانه زمستان، زیرا هیچ چیزی بهتر از سایه یک معشوق نیست که به دست آوریم.
هوش مصنوعی: خورشید همیشه در کنار ماست و ما به خاطر سایهاش شب و روز نگران آن هستیم.
هوش مصنوعی: زاهدان به جایی نرسیدهاند که خیال و وهم، بر آنها غلبه کند، اما در جایی که ما هستیم، اسب را به خوبی میرانیم و در این میدان به تجربه و توانایی خود میبالیم.
هوش مصنوعی: ماه و خورشید چه اهمیتی دارند، وقتی ملک به آن بلندی راهی ندارد؛ زیرا ما مانند آسمان در حال چرخش هستیم.
هوش مصنوعی: اگر تو دو جهان را داری، پس با قیمت بالاتری میفروشی و ما را با قیمت پایینتری میخری.
هوش مصنوعی: این بیت به استفاده از استعارهها برای بیان تفاوت میان انسانها و دنیای اطراف اشاره دارد. به این معنا که همه انسانها در یک مسیر مشابه حرکت میکنند و مانند یکدیگر هستند، اما رفتار و ویژگیهای خاص ما را میتوان به گل ریحان تشبیه کرد که زیبایی و لطافت دارد. همچنین، دنیای مادی مانند سفال به نظر میآید؛ سخت و بیروح، در حالی که ما دارای احساسات و زیبایی هستیم.
هوش مصنوعی: دانش و علم، قدرت و سلطه ما را تأمین میکند و باعث میشود که در دو جهان (این دنیا و آن دنیا) در امنیت و رفاه باشیم. بنابراین باید دستوراتی صادر کنیم تا مردم درک کنند که ما حاکم و ولی آنها هستیم.
هوش مصنوعی: سیف فرغانی به درویشان اشاره میکند و میگوید که در این مقام و موقعیت، آنچه تو بیان میکنی، حقیقتی است که ما هم به آن باور داریم و خود را در خدمت درویشان میدانیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم
ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم
یوسفانند که درمان دل پردردند
که ز مستی بندانند که ما درمانیم
ور بدانند حق و قیمت خود درشکنند
[...]
خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد
حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
گر کسی را عملی هست و امیدی دارد
ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم
ما چو قطع نظر از روی نکو نتوانیم
دل به بیهوده بدگوی چرا رنجانیم
محرمی کو که به صاحب غرض از ما گوید
که دگر در حق ما هرچه تو گونی آنیم
زاهد آن به که گذارد به سر خود ما را
[...]
ما ندانیم که کشتی غمت را رانیم
نام تو ورد زبانست و ز جانت خوانیم
گرچه ملّاح جهانیم به دریای غمت
چون وزد باد جفای تو به جان درمانیم
سرو سامان نبود مردم سودازده را
[...]
گرچه در طور شریعت همه مأمورانیم
لیک در غور حقیقت همه ما میرانیم
هست امیدی که بناگاه بمقصود رسیم
که درین راه نرنجیم و نمی رنجانیم
گرچه راه خطرست این و توکل کردیم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.