گنجور

 
کمال خجندی

بیا ساقی که بیخ غم به دور گل براندازیم

می گلگون طلب داریم و گل در ساغر اندازیم

سر رقص و سراندازی سرو و لاله را با هم

سهی سروی به دست آریم و در پایش سراندازیم

اگر از شوق جمال گل گرفته لاله جام مل

او کله بر آسمان انداخت از آن برتر اندازیم

به آواز رباب و نی بنوشیم آشکارا می

به شهر آوازة رندی و می خواری در اندازیم

مین دم باشد ای واعظ که تا قاضی خبر یابد

کشیم او را ز محراب و نرا از منیر اندازیم

به خاک پای خود چندان بده فرصت سر ما را

که بر گیریمش از پایه به پای دیگر اندازیم

کمال از موج غم چون نیست گرداب جهان خالی

بیا تا بر لب دریای باد. لنگر اندازیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode