بیا ساقی که بیخ غم به دور گل براندازیم
می گلگون طلب داریم و گل در ساغر اندازیم
سر رقص و سراندازی سرو و لاله را با هم
سهی سروی به دست آریم و در پایش سراندازیم
اگر از شوق جمال گل گرفته لاله جام مل
او کله بر آسمان انداخت از آن برتر اندازیم
به آواز رباب و نی بنوشیم آشکارا می
به شهر آوازة رندی و می خواری در اندازیم
مین دم باشد ای واعظ که تا قاضی خبر یابد
کشیم او را ز محراب و نرا از منیر اندازیم
به خاک پای خود چندان بده فرصت سر ما را
که بر گیریمش از پایه به پای دیگر اندازیم
کمال از موج غم چون نیست گرداب جهان خالی
بیا تا بر لب دریای باد. لنگر اندازیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به شادی و رهایی از غمهاست. شاعر از ساقی میخواهد که بیغم در دور گلها جمع شوند و با نوشیدن شراب و جشن، لذت ببرند. او همچنین تأکید میکند که زیبایی و شوق زندگی را باید با رقص و پایکوبی همراه کرد. در اینجا، انتقاد از مذهبیگری و قضاوتهای اجتماعی مطرح میشود که ممکن است مانع خوشی و آزادگی باشند. در نهایت، شاعر میگوید که باید از غم دور شد و به جای غرق شدن در مشکلات، بر امواج زندگی سوار شد و لنگری برای خوشیها فراهم کرد.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، بیایید غم و غصهها را کنار زده و به دور گلها بگردیم. ما خواهان شراب گلگون هستیم و میخواهیم که آن را در جامهای خود بریزیم.
هوش مصنوعی: با هم رقصی زیبا و شاداب با گلها و درختان داشته باشیم و در پای سروی بلند و باریک در کنار هم خوشگذرانی کنیم.
هوش مصنوعی: اگر لاله از عشق زیبایی گل به ارتفاعی بلند برسد و سر خود را به آسمان بزند، ما این شوق و اشتیاق را حتی فراتر از آن قرار میدهیم.
هوش مصنوعی: به صدای رباب و نی، آشکارا شراب بنوشیم و در شهر، آوازهی سرمستی و میخوری را برپا کنیم.
هوش مصنوعی: ای واعظ، بگذار تا وقتی که قاضی خبر پیدا کند، ما او را از محراب (جایگاه عبادت) بیرون کنیم و نرا (مؤذن) را از مناره بیفکنیم.
هوش مصنوعی: به آنچه در زیر پایت قرار دارد، آنقدر مجال بده که بتوانیم آن را از زمین برداریم و به پای دیگر منتقل کنیم.
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی در اوج غم و اندوه وجود ندارد. دنیا پر از آشفتگی و پریشانی است، بیایید کنار دریای آرامش قرار بگیریم و در آن لنگر بیندازیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بگو تا چند خون دل به غم در ساغر اندازیم
ز هجر روی آن دلبر ز دیده گوهر اندازیم
به جان آمد دلم باری ز هجر یار غم خوردن
بیا تا خانهٔ غم را به یک جرعه براندازیم
اگر قد سهی سروش درآید در سماع امشب
[...]
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
[...]
بیا کز روی ساقی وقت گل برقع براندازیم
ز عکس روی آن گلچهره گل در ساغر اندازیم
چو گیرد خواب مستی نرگس آن سرو گلرخ را
زگل بالین نهیم از فرش سبزه بستر اندازیم
بگیریم از سر خم خشت وز لای ته می گل
[...]
بهاران گر به گلشن طرح جام و ساغر اندازیم
بیا این سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم
سیاهی گرانمایه غم که سازد وقت ما تیره
به یک برق شعاع جام بنیادش بر اندازیم
ز رعنایان دو رنگی تا بکی دیدن درین بستان
[...]
اماما پای نه تا آنکه در پایت سراندازیم
نثار خاک راهت را دل و جان و زر اندازیم
جهان تیره پر ظلم را از هم بیفشانیم
فلک را سقف بشکافیم و طرح دیگر اندازیم
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.