گنجور

 
کمال خجندی

نیست جز درد سری زین دل غمگین حاصل

با که گویم که چه می کشم از محنت دل

ظاهر آنست که از لذت جان بی خبرست

هر که را نیست دل از جانب خوبان مایل

برو ای ناصح و دیوانه مکن باز مرا

که نباشد به نصیحت دل مجنون عاقل

قاصد کشتن ما گشتی و داریم رضا

خون ما ریخته بی موجب و کردیم بحل

نیست چون خال تو هندوی مبارک رویی

که به شادیش بخوانند جهانی مقبل

ای که هر لحظه نمائی ره مسجد به کمال

نورو آنجا و مر او را به خرابات بهل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای بهنگام سخا ابر کف و دریا دل

مشتری خوار ز دیدار تو و ماه خجل

بر نوشته است بعمر ابدی ملک ترا

در ازل ایزد و در دست جهان داده سجل

ز سواران چگل خوار و خجل خیل عجم

[...]

امیر معزی

ای نگاری‌ که به حسن از تو زند حور مثل

ای غزالی‌ که سزاوار سرودی و غزل

بر عرب هست ز بهر تو عجم را تفضیل

که عجم وصف تو گفته است و عرب وصف طلل

سرو زیر حُلّل و ماه بود زیر حلی

[...]

انوری

جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل

اشهب روز کند ادهم شب را ارجل

کوه را از مدت سایهٔ ابر و نم شب

پر طرایف شود اطراف چه هامون و چه تل

سبزه چون دست به هم درزند اندر صحرا

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ماجرایی که میان من و گردون رفتست

دوش بشنو که ترا شرح دهم از اوّل

تا سحر گه من و او دیده بهم بر نزدیم

بس که گفتیم و شنیدیم ز هرگونه جدل

در میان گفتمش ای از تو واز گردش تو

[...]

مولانا

شتران مست شدستند، ببین رقص جمل

زُ اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل

علم ما داده‌ی او و ره ما جاده‌ی او

گرمی ما دم گرمش، نه ز خورشیدِ حمل

دم او جان دهدت روز نَفَخْتُ بپذیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه