نیست جز درد سری زین دل غمگین حاصل
با که گویم که چه می کشم از محنت دل
ظاهر آنست که از لذت جان بی خبرست
هر که را نیست دل از جانب خوبان مایل
برو ای ناصح و دیوانه مکن باز مرا
که نباشد به نصیحت دل مجنون عاقل
قاصد کشتن ما گشتی و داریم رضا
خون ما ریخته بی موجب و کردیم بحل
نیست چون خال تو هندوی مبارک رویی
که به شادیش بخوانند جهانی مقبل
ای که هر لحظه نمائی ره مسجد به کمال
نورو آنجا و مر او را به خرابات بهل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و غم ناشی از عشق و جدایی صحبت میکند. شاعر از درد دل ناشی از محبت میگوید و اشاره دارد که هیچکس نمیتواند از غم او باخبر شود. او به ناصح و مشاوران میگوید که نصیحتشان بیفایده است و دل او مجنون عشق است که به نصیحت ایمان ندارد. در نهایت، شاعر به محبوب خود اشاره میکند و او را با زیبایی خاصش تحسین میکند، و از او میخواهد که روحانیت و کمالش را فراموش نکند و به راهی برود که در آن خوشی و سرور وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: در دل غمگین من جز درد و رنج چیزی وجود ندارد. نمیدانم با کدام شخص درد و دل کنم و بگویم چقدر از مشکلات و سختیها رنج میبرم.
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش از محبت خوبان دور است، ظاهراً نمیداند که لذت زندگی چیست.
هوش مصنوعی: ای ناصح، برو و مرا دیوانه نکن. دل انسان مجنون نمیتواند از نصیحت و نصیحتگری بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: پیامآور کشتن ما شدی و ما رضایت داریم، خون ما بیدلیل ریخته شده و ما این را تحمل کردیم.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند به زیبایی تو و شادیات به آنگونه که شایستهاش است، سرود بخواند و جهان را به خوشحالی تو جشن بگیرد.
هوش مصنوعی: ای کسی که در هر لحظه زیبایی و نور را در مسجد به کمال نشان میدهی، بهتر است که او را از رفتن به مکانهای ناپسند دور کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بهنگام سخا ابر کف و دریا دل
مشتری خوار ز دیدار تو و ماه خجل
بر نوشته است بعمر ابدی ملک ترا
در ازل ایزد و در دست جهان داده سجل
ز سواران چگل خوار و خجل خیل عجم
[...]
ای نگاری که به حسن از تو زند حور مثل
ای غزالی که سزاوار سرودی و غزل
بر عرب هست ز بهر تو عجم را تفضیل
که عجم وصف تو گفته است و عرب وصف طلل
سرو زیر حُلّل و ماه بود زیر حلی
[...]
جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل
اشهب روز کند ادهم شب را ارجل
کوه را از مدت سایهٔ ابر و نم شب
پر طرایف شود اطراف چه هامون و چه تل
سبزه چون دست به هم درزند اندر صحرا
[...]
ماجرایی که میان من و گردون رفتست
دوش بشنو که ترا شرح دهم از اوّل
تا سحر گه من و او دیده بهم بر نزدیم
بس که گفتیم و شنیدیم ز هرگونه جدل
در میان گفتمش ای از تو واز گردش تو
[...]
شتران مست شدستند، ببین رقص جمل
زُ اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل
علم ما دادهی او و ره ما جادهی او
گرمی ما دم گرمش، نه ز خورشیدِ حمل
دم او جان دهدت روز نَفَخْتُ بپذیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.