گنجور

 
کمال خجندی

بی تو مرا خواب و خیال وصال

آن همه خوابست به چشم و خیال

جانسوی بالای نو بیدله نرفت

مرغ به بالا نرود جز به بال

حاجتم از روی نو یک دیدنست

دور محل نظرست و سؤال

بر ورق گل قلم صنع را

خوشتر از آن نقطه نیفتاد خال

سوختگان روی به آتش نهند

گر تو به جنت ننمائی جمال

جان و سر و هرچه برم پیش تو

هیچ نگری ز من الأ ملال

زلف تو خواهم به تفال گرفت

دال گرفتند مبارک به قال

الامیه گفتم غزلی تا بری

بر گذر قافیه نام کمال

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

مانده به یمگان به میان جبال

نیستم از عجز و نه نیز از کلال

یکسره عشاق مقال منند

در گه و بیگه به خراسان رجال

وز سخن ونامهٔ من گشت خوار

[...]

سعدی

إِنَّ هَوَی النَّفْسِ یَقُدُّ الْعِقال

لا یَتَهَدّیٰ وَ یَعِی ما یُقال

خاک من و توست که باد شَمال

می‌بردش سوی یَمین و شِمال

ما لَکَ فِی ‌الْخَیمةِ مُسْتَلْقیاً؟

[...]

ابن یمین

مظهر حسن جمالش بجلال

مظهر وصف جلالش بکمال

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه