گنجور

 
کمال خجندی

ز رویم وقت کشتن می رود رنگ

که میترسم بگیر تیغ او زنگ

گذشت از خون من نارانده شمشیر

چه حکمت بود پیش از آشتی جنگ

به بازی گل زدم ناگه برو گفت

چرا بر شاخ نازک میزنی سنگ

چو بوسی میدهی باریه روانتر

که دارم با دهانش فرصتی تنگ

سگم می خواند و می خواهدم عذر

سگی باشم اگر دارم ازین ننگ

به من هر غم کرو آید رود آه

به استقبال او تا نیم فرسنگ

کمال از دل نیاری ناله بیرون

که رسوائیست چون خارج شد آهنگ