گنجور

 
کمال خجندی

ما به شادی جهانی نفروشیم

دولت این است که ما یافته ایم از ستمش

غمش صاحب درد شناسد که چه لذت دارد

آن حلاوت که به مجروح رسد از المش

تو بصورتگر چین باز نما عارضه خویش

تا خطت بیند و از دست بیفتد قلمش

چون قلم بر ورق عشق نشد حرف شناس

تا نشد پاک ز دیباچه هستی رقمش

هر که آشفته آن سلسله مشکین نیست

کرده اند اهل محبت به جنون مهمش

سالک آنست که هر دم ز سر راه وجود

ببرد جاذبه عشق بکوی عدمش

تا قدم بر سر هستی ننهد مرد کمال

کس نخواند به جهان عاشق ثابت قدمش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجیرالدین بیلقانی

تاج بخشی که گذشتست ز گردون قدمش

تنگنایی است جهان پیش سواد حشمش

سقف این گنبد پیروزه به صد شاخ شدست

بارها از چه ز یک صدمه صیت کرمش؟

گشت بازار ظفر تیز و قد دولت راست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
ناصر بخارایی

غم دنیا چه خوری تا خوردت رنج و غمش

جام جم نوش و فراموش بکن ملک جمش

خاک شو بر در میخانه که باب کرم است

آب کرمست که خوانند کلید کرمش

بندهٔ پیر مغانم که چو ما رندان را

[...]

صامت بروجردی

در وطن جمعیتی داشت فلک زد بهمش

کوفیان تا بفزایند ستم بر ستمش

بهر مهمانی بردند برون از حرمش

جانب کرب و بلا با حرم محترمش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه