شمارهٔ ۶۱۰
نیست از سوز تو جانرا نه گزیر
سر ندارد ز سر خنجر تیز تو ستیز
و نه گریز آرزو میبرم آن سوز زهی آتش طبع
خاطرم می کشد آن تیغ زهی خاطر تیز
گفتهای زلف کجم دار بدست و مگوی
ماند این هم به همان نکته که کج دار و مریز
نیست شرط ادب ای گرد بر آن در منشین
زحمت خود برای باد از آن که برخیز
خلق گویند گریز از ستم زلف و رخش
روز روشن به چنین بند چه امکان گریز
هر که خواند از سخنم وصف رخ خوب تو گفت
نکند کس به ازین معنی ناز ک انگیز
دست زد در رسن زلف تو دزدیده کمال
بافتی دزد در دستش هم از آنجا آویز
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...