گنجور

 
کمال خجندی

مژه تیزست و غمزه نیز و تو نیز

ریختی خون عاشقان به ستیز

اگر کشی بی بهانه نتوان کشت

صد بهانه بعشره انگیز

از من آن پای بوسه مگریزان

همچو عمر گریز پا مگریز

گو پرهیز چشمت از خونم

نیست بیمار را به از پرهیز

کرد خون همه به گردن زلف

گفت کج دار طره را و مریز

پارسا دست خشک رفت آنجا

چون زنیع داشت دستاویز

زاهدا تو بهشت جو که کمال

ولیانکوه خواهد و تبریز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

منم امروز بسته در سمجی

چشم بر دوخته چو مار گریز

هست پیراهنی و شلواری

نیست بر هر دو نیفه و تیریز

بر جهان دارم و روا دارم

[...]

سنایی

ای سنایی به گرد حران گرد

تا بیابی ز جود ایشان چیز

نزد نادیدگان و نااهلان

کی بود بذل و همت و تمییز

کودک خرد بی‌خرد بدهد

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۵ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

نرگسم وعده کرد و داد پیاز

شکرم وعده کرد و داد مویز

عوض در بمن نمود شبه

بدل زر بمن رسید پشیز

نیست انبان بی سر و پایان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه