چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز
که خاشاک نکند به آتش ستیز
اگر دیده خواهد که یابد دلم
بگو خاک پایش به مژگان ببیز
سر خود به نیغ تو خواهم فروخت
که به زین ندارم خریدار نیز
چو دید آهر از دور آن چشم مست
روان از همانجا بگشت و گریز
از دل ریخت آن غمزه خون کمال
اگر می نهم جرم خونم بریز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدین اندرون سال پنجاه نیز
بخورد و بورزید و بخشید چیز
شب تیره و زخم شمشیر تیز
ازین صعب تر چون بود رستخیز
مدان از ستاره بی او هیچ چیز
نه از چرخ و نز چارگوهر به نیز
چو غرشیده گشتی ز کین و ستیز
گرفتی ازو دیو راه گریز
اگر خود بیایی به دشت ستیز
کنم پیکرت را روان ریزریز
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.