گنجور

 
کمال خجندی

به دعوی قدت سرو سر افراز

تبر بر پای خود خواهد زدن باز

از سر تا پا گلی ای شاخ نازک

که برگت شیوه است و میوهات ناز

چو زر با بیدلان صافیم با تو

چو قلبی نیست ما را بیش مگداز

بروی خوب این برقع چه رسم است

بد است این رسم رسم بد برانداز

روان سازیم گفتی خونت از چشم

ز تأخیری چه سوزی جان روان ساز

چه ها ضایع می کنی آب دهانت

به خاک را بروی عاشق انداز

بر آن در حلقه زد جان آمدم حیف

که در گوشی رسد زان حلقه آواز

کمال این حلقه بر سندان زدن چیست

گرت جانیست در بازست در باز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

تو نیکویی کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

مگر یاری درافتد محرم راز

که مرموزی توان گفتن بدو باز

ولی ترسم که گفتستند نتوان

به خورد صعوه دادن لقمهٔ باز

توانم آشنایی داد با دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه