گنجور

 
کمال خجندی

از سودای سر زلف چو زنجیر

شدم دیوانه من مجنون چه تدبیر

مریدی قدر این معنی بداند

که روزی کرده باشد خدمت پیر

از آن دارم هوای سرو قدت

که غیر از راستی زرق است و تزویر

بود مأوای پیکان تو جانم

اگر بر دل زنی ز آن غمزه صد تیر

اگر نقاش دیدی نقش رویت

کجا کردی دگر دعوی تصویر

چو عود از آتش شوقت به آهنگ

گهی بم باشدم ناله گهی زیر

بادام زلف تو مستی در افتاد

از پا افتاده ام از راه بر گیر

کمال از وصل او در عیش میباش

بگو حاسد در این اندوه می میر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
دقیقی

تو آن ابری که ناساید شب و روز

ز باریدن چنانچون از کمان تیر

نباری بر کف دلخواه جز زر

چنانچون بر سر بدخواه جز بیر

مجد همگر

دلم دیوانه گشت از تاب زنجیر

تنم بگداخت زین زندان دلگیر

نه شب مه بینم و نه روز خورشید

نه بر من می وزد بادی به شبگیر

زبونم کرد ایام تبه کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه