از سودای سر زلف چو زنجیر
شدم دیوانه من مجنون چه تدبیر
مریدی قدر این معنی بداند
که روزی کرده باشد خدمت پیر
از آن دارم هوای سرو قدت
که غیر از راستی زرق است و تزویر
بود مأوای پیکان تو جانم
اگر بر دل زنی ز آن غمزه صد تیر
اگر نقاش دیدی نقش رویت
کجا کردی دگر دعوی تصویر
چو عود از آتش شوقت به آهنگ
گهی بم باشدم ناله گهی زیر
بادام زلف تو مستی در افتاد
از پا افتاده ام از راه بر گیر
کمال از وصل او در عیش میباش
بگو حاسد در این اندوه می میر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حال و هوای شدید عشق و دلدادگی شاعر است. او از جذابیت و زیبایی معشوق خود سخن میگوید و اینکه چگونه زلفهای او چون زنجیری او را دیوانه کرده است. شاعر به حالت مریدی خود اشاره میکند و میگوید که درک این عشق عمیق است. او به زیبایی و صداقت معشوق خود تاکید میکند و بیان میکند که اگر معشوق بر دلش زخم بزند، این امر او را نمیآزارد. شاعر همچنین از تأثیر عشق بر وجودش و باختن به این احساس سخن میگوید و به دنبال وصال معشوق، خوشی و کمال را در آن میبیند و حاسدان را به خاطر اندوهشان سرزنش میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر خیال و آرزوی موهای زیبای تو، مانند زنجیر به تو متصل شدم. من، که دیوانهام، چه تدبیری میتوانم در این حالت انجام دهم؟
هوش مصنوعی: مریدی باید به ارزش این مفهوم پی ببرد که یک روز خدمت به استاد کرده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر قامت سید تو دلتنگم، چون غیر از راستگویی، همه چیز زشت و تزویر است.
هوش مصنوعی: اگر تو با نگاه دلربایت بر دل من بزنی، جانم در آغوش تیرهای عشق تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر نقاشی را دیدی که چهرهات را چگونه ترسیم کرده است، دیگر حق نداشته باشی که ادعای تصویر دیگری را داشته باشی.
هوش مصنوعی: مانند چوب عود که از حرارت آتش برای تولید عطر و صدا به وجود میآید، من نیز در حالتهای مختلف، گاهی با صدای بلند و نالهای رنجآور و گاهی با نغمهای ملایم و زیر، به عشق تو مشغولم.
هوش مصنوعی: زلفهای تو مانند بادام، مرا به حالت سرمستی و افتادگی درآورده است. اکنون که بر زمین افتادهام، مرا از راه خودت راهنمایی کن.
هوش مصنوعی: کمال و خوشبختی در ارتباط با اوست، پس بگو به حسود که در این غصه و ناراحتی خواهد مرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنانچون از کمان تیر
نباری بر کف دلخواه جز زر
چنانچون بر سر بدخواه جز بیر
نَه آهو میرمیدَ ازْ دیدنِ شیر،
نه شیر تُند گَشتَ ازْ دیدنَش سیر.
از آن چرخه که گردانَد زنِ پیر
قیاس چرخ گردنده همان گیر
بسی گفتند تا آخر به تشویر
ز سر تا پای کرد آن حال تقریر
دلم دیوانه گشت از تاب زنجیر
تنم بگداخت زین زندان دلگیر
نه شب مه بینم و نه روز خورشید
نه بر من می وزد بادی به شبگیر
زبونم کرد ایام تبه کار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.