گنجور

 
کمال خجندی

یار اگر چاره گر عاشق بیچاره شود

که ازین در سر خود گیرد و آواره شود

آن جگر گوشه همان شد که من اول گفتم

که چو شوید شکر از شیر جگر خواره شود

دل بصد جرم گرفتار نباید در حشر

چون گرفتار غم بار ستمکاره شود

روز وصل از هوس آنکه در آن پا غلطد

دیدهها را عجب ار فرصت نظاره شود

باز با خاک رهت شد سر عاشق هموار

گه گهی می شود ای کاش که همواره شود

چون گل از شوق تو پیراهن خونین مرا

نپسندید رقیبت که بصد پاره شود

گفته ای بار شوم با دل بیچاره کمال

گر بدین شرط روی بار تو بیچاره شود

 
 
 
اهلی شیرازی

با همه شاد و ملول از من بیچاره شود

بیم آنست کزین غصه دلم پاره شود

آنکه ناشسته لب از شیر چنین میکشدم

وای بر جان من آنروز که میخواره شود

غم جان نیست مرا گر کشد از خوی بدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه