گنجور

 
کمال خجندی

گر تو از پرده به ما رخ بنمانی چه شود

ور دری بر من درویش گشانی چه شود

بفراموشی ار ای شمع دل افروز شبی

از در حجره ما باز در آنی چه شود

صبح امید من ار بار دگر از سر مهر

حال ما نیز نداری و بر آنی چه شود

بر سر کوی وصالت به امید نظری

اگر آیم من محزون به گدایی چه شود

محنت غربت و تنهانی شب کشت مرا

آخر ای شام غریبی بر آنی چه شود

ما حریف می و چنگیم به آواز بلند

مطربا گر تو همین پرده سرانی چه شود

جام می نوش کمال و مکن اندیشه آن

که تو را حاصل ازین زهد ربانی چه شود