ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمیافتد
به هر جانی بیفتد مست و او قطعا نمیافتد
چو خاک ره شوم زین پس من و سودای زلف او
که خاک راه را در سر جز این سودا نمیافتد
به کویت رند دُردیکش سبو بر سر برآید خوش
چه میها در سر است او را عجب کز پا نمیافتد
به روز صید هر تیری که اندازی و گردد گم
بیا آن در دل ما جو که دیگر جا نمیافتد
چه خوش افتاده است آن درّ یکتا بر بناگوشت
که بر گل قطره باران چنین زیبا نمیافتد
از دورت کی توان دیدن چو ننمایی به ما بالا
نمیبینیم مه تا چشم بر بالا نمیافتد
نخستین دیدهها افتد بر آن پا آنگهی سرها
به خاک پایت از تنها سر تنها نمیافتد
نمیافتد رقیب اصلا به روی آب چشم من
چه افتادست این خسی را که در دریا نمیافتد
شبی کآن مه به چرخ آید کمال آنجا فکن خود را
که صوفی در چنین رقصی به دور آنها نمیافتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز استغنا خیالش را به ما پروا نمیافتد
نگاهش پرتو خور گر بود بر ما نمیافتد
مه رویش گهی تاب از غضب دارد گه از باده
به گلزار جمال او گل از گل وانمیافتد
اگر سررشتة کار اسیران بلا نبود
[...]
به سوی ما گذار مردم دنیا نمیافتد
کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمیافتد
منم مرغی که جز در خلوت شبها نمینالد
منم اشکی که جز بر خرمن دلها نمیافتد
ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.