ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود
چه جای ماه سخن هم در آفتاب رود
تو آن دری که از پیش نظر اگر بروی
مرا ز دیده گریان در خوشاب رود
مکن به خونه دلم چشم سرخ زآنکه کسی
طمع نکرد به خوتی که از کباب رود
بحسرتت نگرم سوی گل ولی به سراب
ز جان تشنه کجا آرزوی آب رود
کشیدم از نو جفای جهان که می دانست
که بر من از ملک رحمت این عذاب رود
چو رفت در سر او سر نو هم برو ای جان
که با تو نیز نباید که این عتاب رود
کمال چشم تو گر میپرده شب هجران
خیال خواب چنانش بزن که خواب رود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس عشق و حسرت است. شاعر با استفاده از تشبیههایی زیبا، زیبایی معشوق را به ماه و آب نسبت میدهد و از درد جدایی و عذابهای ناشی از آن سخن میگوید. او میگوید که دلش به خاطر دوری معشوق دچار رنج و یأس است و آرزوی دیدار و آب زندگیبخش را دارد. همچنین به ناامیدی و بینتیجه بودن تلاشش در عشق اشاره کرده و طلب وصال میکند. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که در شبهای طولانی هجران، به خوابش بیاندیشد.
هوش مصنوعی: چهره زیبایت همچون نور ماه است و درخشندگیاش از آن بیشتر، پس چه نیازی به صحبت درباره زیبایی ماه است وقتی که تو درخشانتر از آفتاب هستی.
هوش مصنوعی: تو همچون دری هستی که اگر از جلویم بروی، من در غم و اندوهی که دارم، اشکهایم همچون آب گوارا روان خواهد شد.
هوش مصنوعی: چشم خود را به درد و رنج دل من ننداز، زیرا هیچکس به چیزی که از توست طمع نکرده و حتی به چیزی که از آتش کباب میشود نیز نیازی ندارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر حسرت تو به سمت گل نگاه میکنم، اما در این حال، در سراب به زندگی خود نگاه میکنم و میدانم که تشنهام و آرزویم رسیدن به آب است.
هوش مصنوعی: من دوباره از رفتار ناپسند این دنیا رنج میکشم، چون میدانم که از لطف الهی، این عذاب بر من میوزد.
هوش مصنوعی: وقتی که به او فکر میکند، تو هم باید از او جدا شوی، زیرا این نوع سرزنش و عتاب نباید میان ما باشد.
هوش مصنوعی: اگر در شب جدایی، زیبایی چشمان تو از بین برود، به قدری خواب و خیال را در هم بریز که خواب از بین برود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که مهر تو با جان ز جسم ما برود
محبت ازلی کی چنین ز جا برود
میان اهل صفا گر ز آه خشم و عتاب
کدورتی بود آن هم به ماجرا برود
به دست عقل نباشد زمام عقل آری
[...]
گمان مبر که دلم از سر وفا برود
وگر ز دوست به این خسته دل جفا برود
بجز صبا ره رفتن به کوی دوست که راست
مگر برای دل خسته ام صبا برود
زمین ببوسد و از من بگویدش جانا
[...]
چو دست بر سرِ زلفش زنم به تاب رَوَد
ور آشتی طلبم با سرِ عِتاب رَوَد
چو ماهِ نو رَهِ بیچارگانِ نَظّاره
زَنَد به گوشهٔ ابرو و در نقاب رود
شبِ شراب خرابم کُنَد به بیداری
[...]
هوای می به سر هر که چون حباب رود
عجب نباشد اگر در سر شراب رود
چو بخت خفته سوی ما به صد حیل آمد
ولی چو عمر گرامی به صد شتاب رود
ز بیدلان همه شب بشنود فسانه دل
[...]
چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود
زنی چو خنده گل از بس عرق در آب رود
چنین که روی جهانی بسوی خود کردی
عجب که سایه ز دنبال آفتاب رود
چه جای شادی، غم عار دارد از دل من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.