بکوش تا به کف آری کلید گنج وجود
که بی طلب نتوان یافت گوهر مقصود
بر آستان محبت که سر نهاد شبی
که لطف دوست برویش دریچه نگشود
تو چاکر در سلطان عشق شو چو ایاز
که هست عاقبت کار عاشقان محمود
بگفت کز چه رمزبست دوست را یعنی
که تو نبودی و مارا هوای عشق تو بود
گرت چو شمع بسوزند رخ متاب از بار
زنیرگیست کز آتش همی گریزد دود
چو باز بسته مانی گلیم فقر گذار
چو بر پلاس ترا نیست رنگ خرقه چه سود
درون کعبه دل دلبری است روحانی
که قدسیانش به تعظیم کردهاند سجود
زبان فال فرو بند نزد اهل کمال
رموز عشق نباشد حدیث گفت و شنود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت جستجوی عشق و وجود ارزشمند در زندگی اشاره دارد. شاعر به ما میآموزد که برای یافتن گنجینههای واقعی زندگی، باید از عشق و محبت الهام گرفت و تلاش کرد تا به درک عمیقتری از معنا و حقیقت برسیم. او همچنین به داستان عشق ایاز و محمود اشاره میکند که نشاندهنده وفاداری و خدمت به معشوق است. در نهایت، شاعر بر این باور است که عشق نمیتواند تنها از طریق گفتگویی عادی درک شود و برای درک این رموز باید به عمق احساسات و تجربه نزدیک شد.
هوش مصنوعی: سعی کن تا کلید گنجینه وجود را به دست آوری، زیرا بدون تلاش نمیتوان به هدف مورد نظر دست یافت.
هوش مصنوعی: در هنگام شب، وقتی که بر درگاه عشق سر به زمین گذاشتم، محبت دوست به من نرسید و در قلبم دریچهای برای او باز نشد.
هوش مصنوعی: به عشق سلطان همانند ایاز خدمتگزار باش، زیرا سرانجام کار عاشقان به خوبی میانجامد.
هوش مصنوعی: او گفت که به چه دلیلی دوستی را از خود دور کردهای، زیرا در غیاب تو، ما به یاد عشق تو هستیم.
هوش مصنوعی: اگر مانند یک شمع بسوزی، چهرهات را از بدن بپوشان. زیرا از عذاب و سختی این دنیا، دودی به وجود میآید که از آتش فرار میکند.
هوش مصنوعی: هرگاه همچون پرندهای در قید و بند باشی و در فقر قرار داشته باشی، چه فایدهای از پوشیدن لباس زیبا خواهی برد وقتی که زیر پاهایت فقط یک زیرانداز ساده وجود دارد؟
هوش مصنوعی: در دل کعبه، محبوبی روحانی وجود دارد که فرشتگان برای احترام به او به زمین افتادهاند و سجده میکنند.
هوش مصنوعی: زبان را بر تست محبت در میان اهل درک و کمال خاموش کن، زیرا سخن درباره عشق و رازهای آن در گفتوگوهای عادی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود
چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود
خدای را بستودم، که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود
همه به تنبل و بند است بازگشتن او
[...]
همی روی و من از رفتن تو ناخشنود
نگر به روی منا تا مرا کنی پدرود
مرو که گر بروی باز جان من برود
من از تو ناخشنود و خدای ناخشنود
مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو
[...]
از اهل ملک در این خیمهٔ کبود که بود
که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود؟
هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت
چو روزگار بر آمد نه مایه ماند و نه سود
چو عمر سوده شد و، مایه عمر بود تو را
[...]
خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود
هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد
پرندهای بهاری ز بوستان بربود
ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ
[...]
ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود
بدین بشارت فرخنده شاد باید بود
نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد
ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود
به باغ دولت و اقبال شاخ شادی رست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.