با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند
بر آب حد کیست که نقشی چنین زند
باید چو ساعد توز سیمش به آستین
هر کس که دست در تو چو آن آستین زند
رضوان ز شوق آنکه چو طوبی کنی خرام
جاروب راهت از مژه حور عین زند
جان و دلم فدات بگو غمزه را که باز
تیغی بر آن گمارد و نیری براین زند
زلف که داد مالش صد پهلوان به بند
باد صباش گیرد و خوش بر زمین زند
دزدیست طره تو که سرها برد بروز
ترکیست چشم تو که ره عقل و دین زند
جان آفرین زند چو دو چشم تو بر کمال
تبر از گشاد غمزه سحر آفرین زند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلفت که بر سمن گرهی عنبرین زند
توقیع حسن بر ورق یاسمین زند
مهریست نقش خاتم دولت که آفتاب
آنرا ز مهر عارضی نو بر زمین زند
حیف است اگر به خاک سر کویت ای صنم
[...]
گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند
طالع بشمع کشته من آستین زند
مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم
ما را که برنداشته چون بر زمین زند
چاک دلم نه بخیه مرهم کند قبول
[...]
هر موج خون به سینه مرا تیغ کین زند
آن تندخو ز ناز چو چین بر جبین زند
دور از تو ذرهٔ من دشمن همند
هر موج خون به شمع دلم آستین زند
ممنون نیم زگریه که شبهای هجر او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.