گنجور

 
کلیم

گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند

طالع بشمع کشته من آستین زند

مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم

ما را که برنداشته چون بر زمین زند

چاک دلم نه بخیه مرهم کند قبول

بر هر دو پشت دست چو نقش نگین زند

همچون حباب ذوق خموش کسی که یافت

گر دم زند نخست دم واپسین زند

در محفلیکه تازه در آئی گرفته باش

اول بباغ غنچه گره بر جبین زند

تا رفته ام ز بزم تو بر در نشسته ام

بیتاب شوق بر در صلح اینچنین زند

امروز آرزوی جهان در کنار اوست

خوشوقت آنکه دست بدامان زین زند

شاید که حال دل قدری به شود کلیم

گر بار شیشه دل ما بر زمین زند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند

بر آب حد کیست که نقشی چنین زند

باید چو ساعد توز سیمش به آستین

هر کس که دست در تو چو آن آستین زند

رضوان ز شوق آنکه چو طوبی کنی خرام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
جویای تبریزی

هر موج خون به سینه مرا تیغ کین زند

آن تندخو ز ناز چو چین بر جبین زند

دور از تو ذرهٔ من دشمن همند

هر موج خون به شمع دلم آستین زند

ممنون نیم زگریه که شبهای هجر او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه