از باد سر زلفت یک روز پریشان شد
جان و سره مسکینان در پای تو ریزان شد
حال دل خود گفتم با چاره گر دردی
بیچاره به درد دل آهی زد و گریان شد
چشم که رسید آیا باز این دل خرم را
کز ناوک مژگانی آزرده پیکان شد
دل خواست شدن سوئی جان نیز روان با او
تا تو ز نظر رفتی هم این شد و هم آن شد
باشد همگی تاوان بر چشم من گریان
هر خانه که از باران در کوی تو ویران شد
آن مه که شبی دیدی در حسن تمام او را
از شرم جمال تو ماهیست که پنهان شد
می گفت کمال از می دارم هوس توبه
چون دید رخ ساقی از گفته پشیمان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ماه مرا بررخ زلف سیه افشان شد
در ظلمت شب خورشید پیدا شد و پنهان شد
تا زلف مسلسل را در جمع پریشان کرد
صد طایفه بر هم خورد صد جمع پریشان شد
آباد نخواهد شد عالم ز کسی کز او
[...]
نعمت علی آن اختر کز برج تو تابان شد
در دوده شه صابر بر فقر نگهبان شد
مر جشن غدیرت را ساعی ز دل و جان شد
بس مشگل مسکینان کز لطف وی آسانشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.