گنجور

 
کمال خجندی

هر که را نقش خط و خال تو در خاطر نیست

گر دم از مشک زند خاطر او عاطر نیست

صورتت مظهر من است ولی این معنی

همچو حسن دگران بر همه کی ظاهر نیست

ساکن کوی تو از دور رخت بیند و بس

باغبانیست که بر برگ گلی قادر نیست

دل شدم ریش مگر حق نمک نشناسد

زآن لب همچو شکر گر به شکر شاکر نیست

هست دلدار به ما حاضر و ناظر همه جا

لیکن از تفرقه بکدم دل ما حاضر نیست

ذکر رندی که در دیر زند باد بخیر

گر به هر جا که قند غیر تو را ذاکر نیست

کرد با وصل قدت هشت خود صرف کمال

هم کان به تو معروف بود قاصر نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode